تمشک اوجی

می نویسم پس هستم

می نویسم پس هستم

آخرین مطالب
پیوندها

۳۴ مطلب با موضوع «روزمره هام» ثبت شده است

۱۱:۰۰۱۵
اسفند
سی سانت مونده بود در مترو بسته بشه.
چند مرد دویدند و مانع بسته شدن در شدند و سوار شدند.
در همین حین یه روحانی هم اومد.
در فاصله نزدیک به درِ حال بسته شدن قرار گرفت اما سوار نشد.
مطمئنم اگه ملبس به لباس پیامبر نبود، پاشو میذاشت لای در و مانع بسته شدن در میشد و سوار میشد.
دلم سوخت یه طورایی.
چقدر یه لباس میتونه یه مسئولیت اجتماعی بیاره و چه مسئولیت سنگینی ه.
یه دوستی می گفت یه روحانی وقتی ملبس است باید همه جا پاسخگو باشد.
هر کسی درباره هر موضوعی در هر جایی ممکنه ازش سوال بپرسه.
باید همیشه آماده باشه.
خیلی تعهدآوره.
همه اینها یه طرف، این که باید جواب بد دینداری و سو استفاده یه عده از دین را بدی یه طرف.
این آخری واقعا زوره.
به شخصه یکی زیاد بهم کلید کنه قاطی میکنم.
:)
پ.ن:
"برو عمله خوب خدا باش" هم یه جمله از یه فیلم درباره روحانیت که به طلبه ای که میخواد ملبس بشه اینو می گند.
اسم فیلم یادم نمیاد
تمشک اوجی
۰۲:۵۰۱۵
اسفند

الان چنده وقتی میرم یونی، بعد از نماز یا موقع خروج از یونی میرم مقبره شهدای گم نام.

فاتحه میخونم و با مفاتیح م زیارت عاشورا.

امروز مفاتیح هم همراه م نبود. گفتم بزار یه مجلس زیارت عاشورا زیر همین طاق بگیرم.

از روی گوشی م فایل زیارت عاشورای استاد فرهمند را play کردم و گذاشتم روی اسپیکر.

من داشتم زمزمه میکردم. همون چند خط اول ش بود که یه دختری نزدیک مقبره شد.مردد بودم که قطع کنم یا نکنم.

دیدم دختره با یه آه بلند همون تیکه ای که استاد داشتند میخوندند را با صدای بلند گفت.

خوشحال شدم که یه پایه پیدا شد. تا تمام بشه چند نفر دیگه هم اومدند و دو نفر که موندند تا زیارت عاشورا  به نصفه برسه و بعد رفتند.

اون دختره تا آخرش موند.تموم که شد بهش گفتم: قبول باشه.

لبخند زدیم و هر کدوم به سمتی رفتیم.

از این که سر مزار شهدای گمنام یه شبه مجلس زیارت عاشورا گرفتم خیلی ذوق زده شدم.

حس خوبی بود.


مقبره شهدای گم نام

تمشک اوجی
۰۲:۲۹۱۵
اسفند

فکر کنید یه پسربچه 10 ساله متولد و ساکن اروپا، فارسی در حد جملات ناقص بلده، اون وقت نماز خوندن را بلده.رساله میخوند. اونم نه رساله کوچیک و به تفکیک جنسیت و برای بچه ها، نه. رساله عملی که ما بزرگ تر ها باید بخونیم.

اون وقت خود من تازه در سن 21 22 سالگی دنبال این بود که مرجع تقلید چیست و باید کی را انتخاب کنیم.

و جالبه با وجود شوت بودن ما، همه افراد دور و بر ما به جز مسئولان معاونت فرهنگی دانشگاه، متحیر بودند که چرا ما دنبال همچین چیزی هستیم و اصلا چه ضرورتی دارد!!!

خلاصه اینا کجا و ما کجا.

به قول یه بنده خدایی: اگه ما بچه بودیم، پس اینا چی اند؟ اگه اینا بچه اند، پس ما چی بودیم؟ :)

تمشک اوجی
۰۱:۰۴۱۵
اسفند

سلام

دو روزی هست که پلاس م مسدوده.

حوصله م سر رفته. نه خودم می تونم بنویسم و نه میتونم نوشته های خوب بقیه را بخونم.

نوشتن آروم م میکنه. فرد خاصی در کنارم نیست باهاش حرف بزنم. گاه هم پیش میاد فردی باشه اما نمیشه باهاش حرف زد.

سه سالی هست که دارم تنها زندگی میکنم.به ظاهر یه استقلالی هست که خیلی ها آرزو ش را دارند.مخصوصا با امکانات من.اما وقتی دور و برت دوستانی نداشتند که ایام را باهاشون بگذرونی و شاد باشی خیلی این استقلال برات لذت بهش نخواهد بود.

هر چند که واقعا خدا را شکر میکنم بابت  استقلال م. ولی خب تنهایی هست.قبلا در تنهایی زیاد گریه میکردم و مثل یه انسان مفلوک بودم.

دانشجو ارشد هستم و متاسفانه در ارشد نمیشه دوست خاصی پیدا کرد.همه دنبال و کار و زندگی خودشون هستند.

از 16 فروردین نود ، مسیر زندگی م عوض شد.

وضع م مثل سابق بود اما من عوض شده بودم.نگاهم تغییر کرده بود.

درستِ که هم چنان تنهام اما نه تنهایی آزار دهنده. سرم بالاست. و شاید هم میشه گفت دچار کرختی شدم.

زیاد از تنهایی گفتم ولی خب من آدم اجتماعی و برون گرایی هستم. و دوستان و عزیزانی دارم که باهاشون راحت م و خیلی فابریک. اما  زندگی م طوری پیش رفت که از بعد مسافت از هم دور شدیم و تماس مون نهایت خلاصه میشه به تماس های تلفنی هر چند  درحد ساعت.

خلاصه تمام اینها باعث شد که دوباره انگیزه پیدا کنم که بنویسم.اولین بار در 19 سالگی بود که نوشتم.بنویسم که اتفاقات بد را فراموش کنم و گریه نکنم. و البته خالی میشدم اما ابر بهار بودم همیشه. :)

من زیاد تنها بودم.و همین باعث شد وقتی با یه آدم مواجه میشم خیلی ذوق زده میشم. و همین باعث میشه که رفتارهایی داشته باشم که اصلا در شان من نیست.البته شاید طرف مقابل اصلا نفهمه ولی خب از اون شخصیتی که از خودم انتظار دارم به دور ه.

نوشتن بهم کمک میکنه خالی بشمو کمتر ذوق زده بشم.

خلاصه همه اینها را گفتم که بگممینویسم پس هستم :)

جهت ثبت در تاریخ

دوشنبه 14 اسفند نود و دو

پ.ن:

خیلی پراکنده نوشتم میدونم، به روم نیارید :)

 

تمشک اوجی