تمشک اوجی

می نویسم پس هستم

می نویسم پس هستم

آخرین مطالب
پیوندها

۳۴ مطلب با موضوع «روزمره هام» ثبت شده است

۱۹:۴۱۱۴
شهریور

آدرس خانه ابوالفضلی:
ایستگاه مترو "ملت" تشریف ببرید.  که میشه خیابون اکباتان. اونجا راسته لوازم یدکی فروشی ها ست. 500 متر بالاتر از ورودی مترو، سمت چپ کوچه نفیسی است. تا ته بن بست برید سمت چپ تون یه کوچه نیم متری ه. خانه ابوالفضلی همون جا ست. التماس دعا :)



------------
آخرین باری که رفته بودم گفته بودند برای اینه به طبقه بالا که سفره آنجا پهن است بتوانید بروید باید حتما چادر رنگی سرتون باشند و با چادر مشکی نمیشه.

آقایون هم در کوچه می ایستند و نهایت 20 نفرند و در حد یه چایی و شیرینی بهشون میرسه.

------------

ببخشید بزرگواری که آدرس رو پرسیده بودید و به علت چک نکردن وبلاگ پاسخ تون رو دیر دادم.

تمشک اوجی
۰۱:۰۶۲۰
اسفند

دوستم الان مدینه ست.

الان توی تلگرام بهم پیام داده:

راستی امشب اسمتو رو پرده سیاه کعبه نوشتم ، نمیدونم مبنای درستی داره یا نه ، ولی از خیلیا شنیدم تاثیر داره، قسمت بشه خودت بیای ان شاالله.


به نظرم همین کافیه برای رو ابرها بودن

تمشک اوجی
۱۳:۲۳۲۲
دی

1.دوباره بعد مدت ها شروع کردم به عود روشن کردن.

یادم نمیاد آخرین بار کی بود.

شاید خرداد و تیر یا شاید هم  بهمن 92.

یه زمان حتی می نشستم روبروی عود در حال سوختن و به حرکت دود نگاه میکردم.

میدونم این روزها هم میگذره.

هعی

2. خیلی جالبه.

آدم ها بهت توهین میکنند. له ت میکنند. اشک ت رو در میارند. اما حتی مسئولیت رفتارشون رو هم قبول نمی کنند.

بعد که بهشون می فهمونی که خیلی هم مظلوم و تو سری خور نبودی، در کمال وقاحت میان میگند که خوب کردیم که باهات این طور برخورد کردیم.

یعنی واقعا یه عده فوران شعور هستند.

3.نمیدونم چه مدت میگذره از آخرین باری که پلاس بودم.

کلا از تیر 93 اون اشتیاق زیادم به پلاس از دست رفت.

البته بگم از دیروز دوباره حس ش برگشت و یه عالمه پست به ذهنم رسید.

اما گفتم بزار نبودن م رو ادامه بدم ببینم اصلا کسی متوجه میشه :)

از دیروز تا الان دو نفر خبر گرفتند که کجایی؟ :)

واقعا از محیط پلاس خیلی چیزها یاد گرفتم.

4. چند مدت پیش یکی بهم گفت که خوب مینویسی.

اما خوبه به نوشتن ت جهت بدی. اگه یه مدت در یه حوزه خاص مطالعه داشته باشی، پیشرفت چشمگیری خواهی داشت.

تصمیم گرفته بودم در زمینه تفسیر کار کنم. اما الان زدم به فاز سخنرانی گوش دادن و استخراج خلاصه هاش.

دارم فکر میکنم اگه روزی یک ساعت سخنرانی گوش بدم در طی سال میشه 365 ساعت.

مخصوصا که چند تا سخنران خوب پیدا کردم.

هر چند که تایپ خلاصه ها گاهی 2 3 ساعت وقت میبره. مخصوصا اگه بخوام منابع دقیق رو پیدا کنم و به حرف های سخنران بسنده نکنم.

5. کلاس های یاسین داره شروع میشه.

امیدوارم که استارت خوبی باشه برای طی طریق.

6. چند شب پیش به یکی گفتم:

پیامبر دین ش رو به تمام مردم عرضه کرد. نگفت اونهایی که از طبقه خاصی هستند. نگفت اشراف. نگفت سفید پوستان. نگفت ثروتمندان.

حضرت فرمودند هر کسی تشنه حقیقت است بیاد تا سیراب ش کنم.

دیشب بهم گفتند که رضایت نامه از طرف پدر لازمه.

خندیدم و گفتم اگه قرار به رضایت نامه داشتن از طرف والدین بود که خیلی از مسلمانان زمان پیامبر نمی تونستند مسلمان بشند.

کما این که آیه داریم به پدر و مادرتون احترام بگذارید، مگر این که مانع رفتن به مسیر حق و عبادت خدا بشند.

خب این یعنی خیلی ها خانواده شون مخالف بودند.

دارم به این  فکر میکنم که همین ایده پیاده کردن سخنرانی ها خیلی خوبه.

بماند که کلا از بچگی از باندبازی و تریپ پدر خوانده و طبقه بندی افراد خوشم نمیومد.

یادمه از آیت الله بهجت یه کلیپ دیده بودم با این مضمون:

به هر آنچه از دین بلدید عمل کنید، خود خدا در های جدیدی را براتون باز میکنه.

و مسلما ما هم خدایی داریم.

7. این روزها بیشتر  زمانم در اپلیکیشن موبایلی میگذره.

یه مدت که شب ها سه تایی حرف میزدیم و خیلی خوب بود اما باید قطع میشد. ادامه دادن ش صحیح نبود.

دلم برای حرف زدن با حسنا تنگ شده....

به این  فکر میکنم که خیلی از وبلاگ نویس ها یا بچه های پلاس که کمتر می نویسند شاید دلیل ش این باشه که درگیر اپلیکیشن های موبایلی ند.

خب  خیلی کیف میده با یه عده معدود از دوستان چت کنی و دور هم باشید و تبادل اطلاعات مذهبی داشته باشید، تا بیایی توی فرضا پلاس بنویسی و 4 تا اتئیست بیان بهت گیر بدند یا حتی بهت بگند ارزشی.

8. این روزها هم میگذره.

البته میدونم که همتی باید تا تمام بشه.

خستم.

میدونم که باید تمام بشه و مطمئنم دیگه این راه رو ادامه نمیدم.

13 سال پیش باید راهی رو میرفتم که ...

بگذریم.

امیدوارم خدا توفیق بده که بتونم در مسیرش حرکت کنم.

آمین یا رب العالمین.

تمشک اوجی
۱۳:۴۵۲۱
دی

بهم گفت:

شما در مسیر حق، ملاکتون فقط این باشه که:

یک هیچ حرفی رو بدون دلیل نپذیرم

هیچ حرفی رو بدون دلیل رد نکنم

وقتی رسیدم با همون دلیل که حرف و سخنی، سخن اهل بیته، مطیع محضش باشم.

همین سه نکته

روزی درس اخلاق امروز بود که قسمت شما هم شد



تمشک اوجی
۰۹:۴۸۲۱
دی

میگم:

به نظرتون چی میشه یه آدم یه روز ی معنوی نصیب  ش میشه.

مخصوصا  روزی  شرکت در یه مجلس یا  جایی؟

میگه:

لطف اهل بیت در درجه اول

باز بودن در دل، به معنای خواست انسان، برای کسب معارف، در درجه دوم

و البته عمل به کارهای درست که باب دریافت توفیق های بعدی رو برای انسان باز میکنه

تمشک اوجی
۰۸:۳۲۲۱
دی

1.

ساعت 4 صبح روز یک شنبه ست .

دارم با یکی از دوست متدین که هم مقلد (کلمه ابداعی خودم) هستیم، چت میکنم.

یهو به یکی سمت از دیوار اتاق م خیره میشم.

یاد دو شب پیش می افتم.

کل دیوار اتاق و روی کمد ها پر از نوشته ست که با فونت درشت نوشتم.

اما اون سمت دیوار هم چنان خالی ه.

شاید بیشتر از 1.5 ساله که قصد دارم چیزی روش  بنویسم اما چیزی به ذهنم نرسید.

تندی از جام پریدم و شروع کردم به نوشتن.

البته چند تا تیکه ش رو از خودم در آوردم.



2.

ساعت 9:30 جمعه شب بود. 

تصمیم گرفتم به اندازه دو ایستگاه مترو پیاده برم.

مغازه ها بسته بود و ماشین هایی هم که گوشه خیابون پارک بود یا توشون کسی نبود یا اگه هم بود به خاطر سرما شیشه ماشین رو  کشیده بودند بالا.

من از  خوشحالی توی  پوست خودم نمی گنجیدم.

بلند بلند برای خودم می خوندم :

به عدد ماهیه قرمز ، عدد ماهی سفید، به عدد سالهای رفته، عدد سال جدید، به عدد هرکى تو دنیا پیرهن قرمز خرید ، به عدد درخت کاج و عدد درخت بید ...

که یهو دیدم یه نفری که توی ماشین پشت رول نشسته بود، سرش رو سمتم چرخوند.

لعنت، توی این  سرما شیشه سمت شاگردش  پایین بود تا نصفه. :|

رفتم پیاده روی اون سمت خیابون و دیگه بقیه ش رو زیر لبی میخوندم و کیف میکردم :))

و هی فکر م یکردم که میشه چه اعداد بزرگی دیگه ای رو گفت. به تعداد  اعشار عدد نِپِر. به تعداد خط های موازی، به تعداد هم خط هایی که از یه نقطه عبور میکنند، به تعداد ستاره ها، به اندازه فاصله زمین تا خورشید ....

اصل شعر رو در ادامه مطلب گذاشتم.

خلاصه 17 ربیع الاول سال 93 برام روز خاصی بود.

3.

محرم سال 92، شب ها می رفتم حرم و وقتی بر میگشتم خونه همه جا خلوت و تاریک بود.

یه قسمتی به اندازه 500 متر رو باید از پیاده رو عریض رد میشدم که یه طرف ش درخت و جوی آب خیلی بزرگ بود (عین خیابون ولی عصر) یه طرف دیگه ش هم دیوارهای آجر سه سانتی بود که با دوربین کنترل میشد و  پرنده هم اونجا پر نمیزد.

مداحی های دل خواه م رو با صدای بلند میخوندم.


کربلا خونمه از چی دل بکنم، حق دارم که بگم با تو هم وطن م.

بارون ه بارون، چشم های گریون. این شب ها گریه عادتم شده.

توی رویاشم، کربلا باشم، برای یکی دو ساعتم شده....


اونم چی سعی میکردم با صدای جواد مقدم بخونم.

و با حتی


به اذن و مدد خالق یکتا، به اذن نبی الله، به اذن علی عالی اعلا، به اذن همه ی عشق، خداوند حیا حضرت زهرا، ....


این یکی هم شور بود و با یه صای مردونه کلفتف باید تند تند خونده میشد.

بعد 2 3 هفته دیگه میتونستم  نفس کشیدن م رو کنترل کنم و یه نفس و بدون تپق بخونم.

تا این که یه شب وسط خوندن یهو حس کردم یه سایه در در فاصله دو متری م رد میشه.

اوه مای گاد.

یه مرد سیاه پوش نسبتا سن دار بود.

از کجا پیداش شده بود؟ وسط اون پیاده رو یه پل داشت :|

معلوم نیست چقدر از راه رو شنونده بوده و دیده من کم نمیارم، خواست مثلا ازم جلو بزنه که متوجه حضورش بشم.

دیگه از اون به بعد نخوندم. حس خوندنم پرید. یه وقت هایی که هوس میکنم، ده بار پشت سرم رو  چک میکنم در  عین خوندن که کسی  نباشه.

خلاصه این طور :)


پ.ن :

اصل دو شعری که من رو  سر ذوق آورد:



تمشک اوجی
۰۶:۵۵۰۸
آذر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
تمشک اوجی
۰۷:۲۶۰۶
آذر

الان نجوا بهم گفت:

بلندترین آیه قرآن از احکام قرض گفته

282 بقره.

جالب بود.

الان رفتم چک کردم دیدم یک صفحه کامل ه.

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیْنٍ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاکْتُبُوهُ ۚوَلْیَکْتُب بَّیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ ۚ وَلَا یَأْبَ کَاتِبٌ أَن یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللَّـهُ ۚ فَلْیَکْتُبْ وَلْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَلْیَتَّقِ اللَّـهَ رَبَّهُ وَلَا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئًا ۚ فَإِن کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أَوْ ضَعِیفًا أَوْ لَا یَسْتَطِیعُ أَن یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ ۚ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِن رِّجَالِکُمْ ۖ فَإِن لَّمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَىٰ ۚ وَلَا یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا ۚ وَلَا تَسْأَمُوا أَن تَکْتُبُوهُ صَغِیرًا أَوْ کَبِیرًا إِلَىٰ أَجَلِهِ ۚ ذَٰلِکُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللَّـهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَىٰ أَلَّا تَرْتَابُوا ۖ إِلَّا أَن تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَکْتُبُوهَا ۗ وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَایَعْتُمْ ۚ وَلَا یُضَارَّ کَاتِبٌ وَلَا شَهِیدٌ ۚ وَإِن تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ ۗ وَاتَّقُوا اللَّـهَ ۖ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّـهُ ۗ وَاللَّـهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴿٢٨٢

ای اهل ایمان، چون به قرض و نسیه معامله کنید تا زمانی معیّن، سند و نوشته در میان باشد، و بایست نویسنده درستکاری معامله میان شما را بنویسد، و نباید کاتب از نوشتن خودداری کند، که خدا به وی نوشتن آموخته پس باید بنویسد، و مدیون باید مطالب را املاء کند، و از خدا بترسد و از آنچه مقرّر شده چیزی نکاهد، و اگر مدیون سفیه یا ناتوان (صغیر) است و صلاحیّت املا ندارد ولیّ او به عدل و درستی املا کند و دو تن از مردان خود (از مسلمانان عادل) گواه آرید، و اگر دو مرد نیابید یک مرد و دو زن، از هر که (به عدالت) قبول دارید گواه گیرید تا اگر یک نفر از آن دو زن فراموش کند دیگری به خاطرش آورد، و هرگاه شهود را (به محکمه) بخوانند امتناع از رفتن نکنند، و در نوشتن آن تا تاریخ معیّن مسامحه نکنید چه معامله کوچک و چه بزرگ باشد. این عادلانه‌تر است نزد خدا و محکمتر برای شهادت و نزدیکتر به اینکه شکّ و ریبی در معامله پیش نیاید (که موجب نزاع شود) مگر آنکه معامله نقد حاضر باشد که دست به دست میان شما برود، در این صورت باکی نیست که ننویسید، و گواه گیرید هرگاه معامله کنید، و نبایست به نویسنده و گواه ضرری رسد (و بی‌اجر مانند)، و اگر چنین کنید نافرمانی کرده‌اید. و از خدا بترسید و خداوند هم به شما تعلیم مصالح امور می‌کند و خدا به همه چیز داناست.

تمشک اوجی
۲۱:۱۶۰۴
آذر

همه چیز از یه خبر در کلاس آرتین شروع شد.

جمع آوری و بسته بندی آجیل جهت توزیع بین زواری که در پیاده روی اربعین شرکت میکنند.

توزیع آجیل برای روز اربعین در کربلا


بهمون گفته بودند سه شنبه 11 صبح فرهنگسرای شفق باشیم.

یوسف آباد- خیابان اسد آبادی - خیابان 21م - بوستان شفق - فرهنگسرای شفق.

و خب کشف کردم که 3 سال تمام مسیر کلاس م از یوسف آباد می گذشت اما نمیدونستم اونجا یوسف آباده :)


توزیع آجیل برای روز اربعین در کربلا


با دیدن بنر "یک نذر ساده" به اون سمت از پارک رفتم.

در کمال تعجب یکی از آقای سلبریتی پلاس پشت این بنر در حال صحبت با فردی بود.

یعنی کف م برید.

مردد سلام کردم و ایشون هم انگار شناختند!!! طوری که من  دیگه نگفتم تمشک اوجی هستم.

اما قانونا نباید من رو میشناختند.


توزیع آجیل برای روز اربعین در کربلا


رفتم سمت در ورودی. پر از  عکاس و فیلم بردار بود.

یه آن ترسیدم.

آخه فکر کردم  فقط  بچه های پلاس هستیم و جمع خودمونی خودمونه.

من حدود 1.5 ساعت دیر رسیده بودم و با دیدن یه میزی که کوهی از آجیل های بسته بندی شده روش بود، مبهوت سرعت عمل دوستان شدم.

هر چند که بعدش معلوم شد اینها رو کارکنان فرهنگسرا دیشب  آماده کرده بودند، اما  مجبور  شدیم دوباره بسته ها رو باز کنیم، آخه خیلی کم ریخته بودند. و رسما دوباره کاری شد.


توزیع آجیل برای روز اربعین در کربلا



توزیع آجیل برای روز اربعین در کربلا



توزیع آجیل برای روز اربعین در کربلا


بعدش هم دستکش دست کردیم و شروع کردیم به ریختن آجیل ها در کیسه های کوچیک. و  یکی هم مسئول گره زدن شده بود.

حدود 50 نفر بودیم.

پسته و فندق و بادام و نخود و کشمش و توت و نقل و انجیر خشک را به نسبت های یکسان میریختیم و هم میزدیم وشروع میکردیم به بسته بندی.

 یکی از بچه ها هم حین  گره زده ها از  بقیه  صلوات می گرفت. گاهی  سلام میدادیم به امام حسین و سلام زیارت عاشورا رو تکرار میکردیم و گاهی امن یجیب می خوندیم و گاهی دعای فرج.

توزیع آجیل برای روز اربعین در کربلا


حدود ساعت 3 هم نهار کوبیده خوردیم.

بسی چسبید.


توزیع آجیل برای روز اربعین در کربلا


بعد نهار دوباره هر گروهی برای خودش انواع خشکبار بار رو میریخت و خط تولید به جریان می افتاد .

این اصطلاحی بود که بچه ها می گفتند. البته معلوم بود مهندس  صنایع نبودند :)


توزیع آجیل برای روز اربعین در کربلا


اینهایی که دور این میز نشسته بودند کارشون این بود که بسته هایی که توشون حسابی  پر  نشده بود رو دوباره باز کنند و پرش کنند.

باز کردن گره ها معضلی بود. من به شخصه که توی اون چند ساعت ده تا بسته رو هم گره نزدم چه برسه بخوام گره باز کنم.

واقعا برخی ها خیلی  صبورانه وقت میذاشتند.


توزیع آجیل برای روز اربعین در کربلا


بسته بندی آجیل های طبقه اول تقریبا شد و من تازه سرم رو بلند کرد و گشتی توی اتاق زدم.

دیدن این همه بسته خیلی کیف داشت.


توزیع آجیل برای روز اربعین در کربلا


بعد اذان مغرب  رفتم  طبقه بالا. تا هم نمازم رو بخونم و هم به بچه های اون طبقه کمک کنم.

اینها آخرین بسته هایی هست که در طبقه دوم بسته شد.

سهم هر  نفر رو دارید ما شا الله چقدر  زیاده ؟

خدا برکت بده به مال اونهایی که آجیل ها رو تامین کردند.


بعدش که بسته بندی آجیل های طبقه دوم هم تمام شد، اومدیم بیاییم پایین. این  صحنه رو دیدیم.

جالبه فکر کردم من فقط این طور  ذوق  زده شدم.

بعد دیدم بچه ها دست کمی از من ندارند.


توزیع آجیل برای روز اربعین در کربلا






توزیع آجیل برای روز اربعین در کربلا


این هم آخرین بسته ای که تحویل دادیم.

هر بسته نایلون برای 150 نفر است.


توزیع آجیل برای روز اربعین در کربلا


ساعت 7 کارمون تمام شد.

از آقایی که مسئول تحویل بسته ها بود پرسیدم چند تا شد.

گفت 378 تا.

البته دو تا بسته نصفه هنوز دست بچه ها بود و  داشتند دیگه مرجوعی ها رو جمع و جور میکردند.

شما رند کن بگو 380 نایلون.

380*150=57000

فکر کن برای 57 هزار نفر آجیل جور شد.

خدا به مال و جان محبین امام حسین برکت بده.

پ.ن:

به ما گفته بودندبه هر کسی که علاقمند بود بگید تا شرکت کنه.

مخصوصا اگه مادر شهید بتونند بیان، برکت داره.

4 تا مادر شهید اومده بودند.

بعد نهار یکی شون درباره کلاس مون ازم پرسید و بعدش گفت.

روزی که خبر مفقود الاثر شدن پسرم رو بهم گفتند، گفتم اگه اسیره حضرت زینب به دادش برسه، اگه شهید شده، فدای علی اکبر امام حسین.




تمشک اوجی
۱۹:۱۳۳۰
آبان

موضوع: تجربه حضور در مراسم اولین سالگرد شهید مدافع حرم حضرت زینب، محمد حسین مرادی

انشا :

5 شنبه صبح رفتم کلاس تجریش. شب قبل نخوابیده بودم و  باید  زودتر خودم رو میرسوندم خونه و بیهوش میشدم.

در حد 10 مین میدون ولیعصر کار داشتم. موقع برگشت دیدم  یه بنر زدند، مراسم سالگرد  شهید مدافع  حرم.

من  خـــــــیلی  دلم  میخواست  برای یه بار هم  شده در  تشییع  شهدای مدافع حرم  شرکت کنم. اما هر بار بعد تدفین شون خبردار میشدم. حتی یه بار دور  میدون تجریش اطلاعیه تشییع جنازه شهید پاکستانی مدافع حرم رو دیدم که قرار بود در  قم  دفن بشه، با ذوق و شوق تاریخ ش رو نگاه کردم دیدم مراسم روز  قبل  برگزار شده بود :(

خلاصه وقتی  این  بنر رو دیدم گفتم حتما میرم و  شرکت میکنم مخصوصا که مداح آقای هلالی ه. 

 

مدافع حرم شهید مرادی

 

از اونور توی  اتوبوس یه نفر درباره یه خونه ای باهامون  صحبت کرد که 100 سال ه هر 5شنبه اونجا سفره حضرت ابوالفضل انجام میشه و بانی یه خانوم ارمنی ه (اینجا درباره ش نوشتم) و خب  گفتیم اون رو هم بریم.

تا ساعت 5 اونجا بودیم. و نمازمون رو توی  نمازخونه مترو ملت خوندیم و بعدش دیگه راه افتادیم  سمت مجیدیه.

هر  لحظه  منتظر  بودم  اُخَل شروع به غر زدن کنه که من رو  آوردی پایین شهر، اما با کمال  تعجب گفت  محله  قبلی شون مجیدیه بوده. و با تاکید زیاد گفت مجیدیه فقط  یه منطقه پایین تر از یخچال ه. منم رسما اسمایلی خدایا من رو بکش که کی میشه از دست این بحث مسخره راحت بشیم.

مترو علم و صنعت پیاده شدیم و از اونجا هم سوار بی آر تی شدیم و سر خیابون استاد حسن بنا پیاده شدیم.

از اونجا هم ماشین گرفتیم برای مسجد امام علی.

من  اشتباهی همش  میگفتم  مسجد امیر. بعد دیدیم راننده میگه خانوم مراسم مدافع حرم میخواهید برید؟ اون مسجد امام علی ه.

اخل  هم بلند بلند می گفت عجب  جایی داری  من رو  میبری که همه میشناسند و طرف  معروفه!!!

راننده هم گفت خانوم من نمیشناسم. بنرهاش رو دیدم.

دم مسجد پیاده شدیم. و رفتیم بالا. توی اطلاعیه نوشته بود ساعت 8 شروع میشه و ما یه ربعی زود اومدیم.

تازه داشتند دستگاه های  صوتی رو نصب میکردند.

 

 

تا 8:30 ما همین طور  نشسته بودیم و گفته بودند مراسم با تاخیر شروع میشه.

همین باعث  شد اخل بگه بریم غذاخوری کنار ورودی زنونه شام بخوریم. سوپ و قیمه بادمجون رو زدیم به بدن و بعدش هم  رفتیم اونور خیابون و چایی مراسم رو خوردیم و برگشتیم داخل مسجد.

وسط نمایش  فیلم رسیدیم. یه مستند 20 دقیقه ای درباره شهید مرادی بود و مصاحبه با اعضای خانواده ش.

ورژن 5 دقیقه ش رو میتونید اینجا ببینید:

 

تیکه های تاثیرگذارش اونجایی بود که داشت مراسم روز  تشییع شهید رو نشون میداد و پیکر کفن پوش شهید روی  زمین بود.

پدر شهید با نهایت آرامش و صبر  روی  پیکر دست میکشید و  آخرش وایساد و دست هاش رو به سمت آسمون برد و گفت الله اکبر جوون.

یه سکانس جالب دیگه صحبت های پدر شهید بود در روز  تشییع بین مردم. میگفت من لیاقت این بچه رو نداشتم... این که بگم من پدرش بودم، اون استاد من بود.

آخر فیلم مصاحبه با خانواده شون هم یه خواهرزاده 10 11 ساله شون داشت گریه میکرد. طوری این  پسر  گریه میکرد دل  آدم ریش میشد.

زیارت عاشورا خوندند و بعدش هم یه قاری به قرائت پرداخت. که آخرش سوره کوثر رو خوند.

این جمعیتی که میبینید تقریبا یک پنجم جمعیت مردونه بود موقع قرآن خوندن.

 

مدافع حرم شهید مرادی

 

من یه جای خاص  نشسته بودم.

زنونه دو قسمت داشت. یه قسمت ش مسجد بود که نصف قسمت مردونه بود. یه حسینیه مانند هم بود در  حد یه اتاق 24 متری. که این  حسینیه یه ایوون 1در 3 داشت که حکم مسجد داشت.و من تنها کسی بودم که اونجا نشسته بودم.در  فاصله 5 6 متری از مرکز مراسم.جای  خفنی بود.

این ایوون یه نرده سنگی 1.5 متری داشت طوری  که باید وایمیستادم تا توی مردونه رو ببینم. اما چون توی قسمت حسینیه مانیتور نذاشته بودند، من صندلی گذاشته بودم طوری که از توی ایوون مانیتور مردونه رو میدیدم.

خلاصه واقعا VIP بود :))

بعدش آقای پناهیان اومدند. اولین بار بود که سخنرانی شون رو میشنیدم.

درباره "لزوم آگاهی مسلمان به زمان" صحبت کردند.

این که کسی که آگاه به زمان خودش نباشه نه تنها ممکنه دچار اشتباه بشه بلکه در آماج حملات تصمیمات اشتباه قرار میگیره.

که باعث میشه در دین ش انحراف رخ بده یا دین رو تحریف کنه.

به اون جور افراد هم نمیشه حرف زد چون  تا میای به طرف میگی  آقا الان وقت فلان کار نبوده و  شما  آگاه به زمان نیستی میاد کلی  حدیث و اینا برات  میاره. و اصلا  متصور  نمیشه که ممکنه کارش اشتباه باشه. مثل خوارج.

این که عده ای زمان  انقلاب میگفتند تمام اموال ثروتمندان رو باید گرفت چون مال  زمان  شاه بود  وکلا مخالف نظام سرمایه داری بودند همون ها بعد ده سال طرفدار پیاده شدن نظام سرمایه داری شدند.

البته خودشون هم  گفتند که  اسم نمیبرند و  کنایه ای حرف میزنند. و خب  من از همین  کنایه ای  حرف  زدن شون خوشم نیومد. چون نمیدونستم دارند درباره کی  حرف میزنند. و ناخودآگاه  صحبت هاشون رو با  صحبت های حاج آقا علوی در مسجد امیر   (که دو شب پیش-شب شهادت امام سجاد ع- رفته بودم) مقایسه میکردم برای همین خیلی برام جالب نبود.

یه حرفی رو هم از آیت الله سیستانی  نقل کردند این که در  عراق  داعش  یه اتوبوس رو  پیاده کردند و  مدارک شناسایی مسافرین رو خواستند و مردهایی که اسم اهل بیتی داشتند رو جدا کردند. ده نفر شدند. بهشون گفتند باید به اهل  بیت فحش بدید. هر کسی که این کار رو نکنه گردن میزنیم.نگفتند میکشیم. گفتند گردن میزنیم. اولی  قبول  نکرد ناسزا بگه گردن زدند. دومی هم همین طور تا دهمی.

وقتی  چند تا گوسفند رو هم گردن بزنند فضا  خیلی داغون میشه چه برسه به آدم. به دهمی گفتند ناسزا بگو و گرنه تو رو هم میکشیم. و او هم  قبول نکرد و او رو هم کشتند.

آقای سیستانی وقتی این رو  شنیدند گفتند نمیدونم باید گریه کنم از  مظلومیت شیعه یا باید خوشحال باشم که بعد 1400 سال حضرت علی همچین شیعیان غیوری داره.

در ادامه هم  می گفتند کی  فکرش رو میکرد که روزی حرم حضرت زینب  پرورش دهنده  سربازان شیعه باشه.

بعدش  نوبت به مداحی رسید.

یه آقای 4 شونه و  هیکلی مداحی رو  شروع کردند که بعدا فهمیدند ایشون اقای نریمان پناهی بودند. یه جاهایی هم با آقای هلالی همزمان میخوندند. یه آقای دیگه هم جداگانه خوند که بعدا فهمیدم آقای رحیمی بودند.

به خاطر  جای  خاصی  که نشسته بودند ضرب دست ها رو میشنیدند و واقعا سنگین و محکم میزدند. اولش  وحشت کردم :) واقعا ما شا الله.

از  اواسط  مداحی هم وضعیت  صدا خیلی داغون  شد. مخصوصا که همزمان دو تا مداح می خوندند و این قدر  افکت داده بودند که صدا رو درست نمیتونستی بشنوی. ولی  واقعا  عالی بود. یه سینه زنی  سنگین. مراسم  باید ساعت 11 تموم میشد اما تا ساعت 11:40  داشتند سینه میزدند (ساعت دیواری توی مردونه دقیقا روبروی م بود) . یعنی دقیقا 40 دقیقه آخر رو داشتند دو دستی با  شور   و سریع سینه میزدند. من که ده مین  آخر  کم آورده بودم و دیگه دست هام رو نمیتونستم بلند کنم.. واقعا ما شا الله بهشون.

کلا سینه زنی شون در  حد روز عاشورا بود.

البته برای من خوب بود و جبران روز  عاشورا شد. آخه روز  عاشورا  دیر رسیدیم چیذر و جلوی مانیتور توی خیابون وایساده بودیم و به خاطر  چتر به دست بودن و این که بیشتر  جمعیت مرد بودند نشد خوب عزاداری کنیم.

خلاصه  چسبید.

موقع خروج هم علاوع بر غذا این  تابلو چوبی رو بهمون دادند که روش عکس  شهید بود  و  با این نوشته:

شهید محمد حسین مرادی

تاریخ شهادت 92.8.28

محل شهادت: کشور سوریه. دفاع از حرم حضرب زینب س

هیئت آقا موسی بن جعفر ع

 

مدافع حرم شهید مرادی

 

بعدش هم که کلی  گشتیم تا  تونستیم یه بانک پیدا کنیم و پول بگیریم و چون منطقه رو نمیشناختم آژانس گرفتم و اومدم خونه و بیهوش شدم.

برای همین این پست رو کمی دیر دارم میزارم.

راستی اینم غذاش:

 

مدافع حرم شهید مرادی

 

پ.ن:

1.درباره این شهید توی نت این توضیحات رو پیدا کردم:

شهید بزرگوار «محمدحسین مرادی» متولد 30 مهر 1360 بود.

در 28آبان 92 مصادف با 17 محرم در دفاع از حرم مطهر حضرت زینب(س) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

پیکر مطهر این شهید در امامزاده علی اکبر(ع) چیذر در کنار مزار شهدا به خاک سپرده شد.

یادم باشه رفتم چیذر، مزارشون رو پیدا کنم.

2. راستی بیرون قسمت زنونه هم یه اطلاعیه نوشته بود برای این میخوان روز اربعین توی  کربلا نون بپزند و 300 تا کیسه آرد نیازه و قیمت هر کیسه هم 80 هزار تومن ه. شماره حساب و همین طور شماره اون خادم رو گذاشته بودند. ته ش هم نوشته شده بودند خادم رقیه  عباس روز...

هر کسی  خواست بگه شماره حساب و شماره تلفن رو بهش بدم.

اون موقع یادم رفت عکس بگیرم.

 

 

 

تمشک اوجی