تمشک اوجی

می نویسم پس هستم

می نویسم پس هستم

آخرین مطالب
پیوندها

۱۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

۰۵:۲۰۲۲
مرداد

 
در روان شناسی گل نیلوفر این توضیحات اومده.
واقعا زمانی برام منبع الهام بوده:
گل نیلوفر نمادی از انسان هائی است که شعور و عشق را توأمان برای رسالت انسانی و بقا جاودانگی به کار می برند.

کسانی که از گوهر وجود وتوانائی های خود سود برده و بدترین شرایط رسالت انسان بودن خود را به اثبات می رسانند. تنفر، پوچی، بیهودگی، بیراهه رفتن، تنبلی و ناامیدی را از خود دور ساخته و راستی و صداقت و عشق بی شائبه را چراغ راه خود قرار داده و دیدگان را پیوسته به آفریدگار دوخته اند.

گل نیلوفر در مرداب می شکفد و ریشه در گل و لای دارد. لیکن به سوی آسمان اوج می گیرد، وقتی به آب گل آلود مرداب نگاه کنی شگفت زده خواهی شد که چگونه از چنین آبی گل آلود، چنان نیلوفری بسیرا زیبا و خوشبو بیرون می آید.

چهارشنبه 22 مرداد 1393 ساعت 20:39
تمشک اوجی
۰۲:۰۲۱۸
مرداد

این طور نیست که بخواهیم مثلا مردونه باشیم یعنی با همون وفق داریم بلکه که در اثر اعمال خودمون دچار اون عارضه و کجی شدیم و باید خودمون رو برگردونیم به اون چیزی که باید باشیم.

دینگ

ویرایشحذف
شنبه 18 مرداد 1393
تمشک اوجی
۰۱:۵۷۱۸
مرداد

5 شنبه بعد کلاس قرآن با زرین پیاده رفتیم چیذر.
توی راه گفت پایه ای بریم بیرون با بروبچ.
گفتم آره. فقط کلاس دارم.
بگو ساعت چند. گفت معلوم نیست.
از اونور من آمار گرفتم و قرار شد کلاس مون 6 باشه.
شب دیدم زرین اس داده که فردا ساعت 10 صبح میام دنبال ت بریم پارک پرندگان.
واقعا باورم نمیشد.حتی بی تفاوت بودم. حس میکردم ممکنه این هم مثل بقیه من رو بپیچونه.
از مهر 89 تا الان نشد کسی من رو جایی دعوت کنه که با هم بریم.
یعنی دعوت کردندا اما در عمل پیچوندند.
ختی مورد داشتیم طرف من رو خونه ش دعوت کرد و گفت فلان ساعت میاد دنبالم.
بعد نیومد....  
یکی دو بار هم من دو نفر رو بردم پاک بانوان.
مراسم ها و جاهای مذهبی رو هم که تقریبا همیشه خودم تنها رفتم یا یکی چون دید من میرم همراه م اومد که انگشت شمار بود.
ساعت 11 اومد دنیال م و با هم رفتیم دنبال دوست هاش و رفتیم سمت اتوبان بابایی.
حال نوشتن با جزئیات رو ندارم.
جمع خوبی بود. من و یک کدوم شون چادری بودیم و زرین و اون یکی هم مانتویی.
تقریبا با هم خوب مچ شدیم.
یه تابلو هم توی مسیر باغ بود:
آیه 41 سوره نور : پرندگان بال گشوده تسبیح خدا گویند.

اونجا یه سر ی وسیله بازی داشت.
از این تله کابین مانند ها که باید ازش آویزون باشی و یه مسافت صد متری و توی هوا بری و پرت ت میکنه و بعد باید برگردی.
یکی دیگه ش هم یه تاب لاستیکی بود.
مهیج بود.
مخصوصا اولی که کاملا کودک درون رو فعال میکرد.
هر سه تاشون حتی زرین که اصولا پایه نیست چندین بار رفتند.
من فقط نگاه کردم ...
هر چند جو خانوادگی بود ولی خلاصه هر کسی اون بالا آویزون بود ملت نگاهش میکردند. بماند که وسط ش 6 7 تا نره غول اومدند اونجا رو شبیه دبیرستان پسرونه کردند.
ولی خب من سنگین و رنگین یه گوشه نظاره گر بودم و از اونها فیلم می گرفتم.
هر چی هم بر و بچ گفتند که بیا و اینا بهونه اوردم که دستشویی لازم م و نه :)
هیچی دیگه.
همین.
زرین اون دو تا را رسوند خونه شون . توی راه داشتم به این فکر میکردم کاش منم مثل اونها شاغل بودم. هر چند که کار دوتاشون مطابق رشته شون نبود ولی خلاصه کار بود و بهشون اعتماد به نفس میداد و صلابت.
زرین من رو هم رسوند دم خونه و ازش تشکر کردم که دعوت م کرد.
 
راستی توی اون جمع من از همه کوچکتر بودم. من 65. مریم 62. زرین و اون یکی مریم 63.
بعد بدو بدو رفتم کلاس. که استاد نیومد.
بعد خانوم همکار گفت امروز تولدش هست و برامون چایی خرید. :)
بعد گفت که خسته ند و چون دو تایی شون بودند لویزان!!!
تازه یادم اومد که دو سه هفته پیش بهم گفت که پایه م بیام و گفتم آره. خوشحال میشم و قرار شد بهم خبر بده که انگار مثل همه موارد مشابه در عمل یادشون رفت :)
خوبی بودن ش اینه که حساسیت م نسبت به برخی از مسائل کم شده و ناراحت اون طوری نمیشم.
قبلا اگه همچین چیزی پیش میومد کلی ناراحت میشدم.
عکس هایی که در سه روز اخیر در اونجا انداختند رو نشون داد. رسما یه کاخ کوچیک بود از این لوستر ها که از طبقه سوم خونه بود تا طبقه هم کف و پیانو و دکوراسیون خفن و اینا. خودشون می خندیدند و م یگفتند تا صاحب خونه سرش رو میکرد اونور میمودند عکس م یانداختند عین ندید بدید ها :))
برام جالب بود که چرا ناراحت نشدم و یه حالت عاقل اندر سفیه داشتم. مثل مادری که کار نامطلوب بچه ش رو میبینه و چیزی نمیگه و حتی به دل نمیگیره.
انگار اصلا یادش نبود که من رو دعوت کرده. :)
منم بهش گفتم اتفاقا منم با زرین رفتم پارک پرندگان و اینا.
گفت باید یه سری من رو ببری. :)
هیچی دیگه همین.
راستی این رو نگفتم ما این قدر حرف زدیم توی پارک پرندگان و یه جا نشستیم و خوردیم که قسمت اصلی پارک پرندگان که دریاچه و اینا بود رو نرفتیم. :))
آخرش که داشتیم بر میگشتیم من و زرین کشف کردیم که اون مسیری که رفتیم و کلی بازی کردیم (اونها ،نه من) و قفس و اینا دیدیم یه قسمت خیلی کوچیک پارک بود.
ساعت 5 که ما داشتیم ار پارک میومدیم بیرون افراد محجبه و چادری وارد پارک میشدند و برامون جالب بود. حتی یه روحانی و خانومش .

جالبه زرین می گفت تا الان اسم فاطمه زهرا رو نشنیده!!!!
گفت یکی بچه ش رو صدا کرد و گفت فاطمه زهرا. بعد یه آقایی که اونجا نشسته بود گفت وا مگه همچین اسمی هم هست. و موقع تعریف کردن این میخندید.
گفتم مگه همچین چیزی نشنیدی؟ می گفت نه!!!!
جالبه می گفت نازنین زهرا شنیده اما فاطمه زهرا رو نه!!!!
خلاصه همین.

تمشک اوجی
۱۰:۰۹۱۰
مرداد

یکی از بزرگترین ترس های زندگی م اینه که طلاق بگیرم.
اما دو روزه دیگه نمیترسم.

تمشک اوجی
۰۹:۵۹۱۰
مرداد

امروز یاد یه جمله افتادم در زمان قدیم شاید 7 8 سال پیش در کتاب صد سال تنهایی یا مجله های خانواده خوندم:
همه چیز پول نیست.
زنی رو میبینم که از فرط فشارهای عصبی و معده درد توی لگن از جنس طلای خالص محتویات معده ش رو میریزه بیرون. و حسرت آرامش زنی رو میخوره که توی یه خونه ساده و با حداقل امکانات داره زندگی میکنم.

امروز کلا له م.
مامان میگه بی حوصله نباش.
اما واقعا خسته م. درونا خسته م.
مثل آدمی که کامیون از روش رد شده... 

تمشک اوجی
۰۸:۲۳۰۸
مرداد

لعنت به گذشته هایی که لذت همنشینی با عزیزان ت رو در حال ازت میگیره و آینده ت رو برات سیاه میکنه.
لعنت به آدم هایی که سیاهی ها رو برام ساختند.
نه چرا لعنت
اصلا مهم نیست اونها چه کردند.
همش تقصیر خودمه

تمشک اوجی
۰۷:۵۱۰۸
مرداد

امروز یعنی دوم شوال تولدمه.
 
تولدم مبارک

ویرایشحذف
چهارشنبه 8 مرداد 1393 ساعت 4:33

تمشک اوجی
۰۷:۱۷۰۸
مرداد

یکی از دوستان ازم یه مطلب خواست درباره حضور روحانیون در فضای مجازی و آثار اون.
این قدر 4 5 روز اخیر درگیر بودم که یادم رفت.
اومد توی چت یادآوری کرده.
میگم چیز خاصی توی ذهنم نیست. من فرد مناسبی برای پاسخ به این سوال نیستم.
میگه :
اتفاقا شما در جایگاه درستید
به عنوان یک مخاطب
و در مورد مطلبتون شما قدرت تشریح مطلبتون خیلی خوبه
بدون تعارف.
(البته میدونم که تعارف کرده.)
میگه: بدون رو دربایسی بگم توقع واقعا انتقادات و پیشنهادات زیادی از شما داریم.
(نمیدونم چرا همچین انتظاری رو داره :) )
میگم من آخه دیدی درباره این موضوع ندارم.شما بگید چیا مد نظرتون هست.
اگر من رو با مسئله درگیر کنید میتونم براتون حسابی بنویسم.
میگه ظاهرا پیش اومده یه عده روحانی نباشند اما خودشون رو روحانی جا زدند در پلاس.
و همین طور این که روحانی هایی که بیرون قرار گذاشتند.
میگم بدون محرمیت؟
میگه نه خب. ولی اول ش که محرم نبودند.

خلاصه خداحافظی میکنم و سعی میکنم بنویسم.
میشه این:

سلام

راستش حس میکنم من نمیتونم در باره این موضوع اون طور که شما تصور میکنید مطلب بنویسم.

به شخصه موافق حضورشون هستم.
این باعث میشه که افراد جامعه مخصوصا غیر متدین ها یا اونهایی که خیلی با روحانیون در ارتباط نبودند، دید پیدا کنند و فکر نکنند اونها با تکنولوژی و دنیای رو به رشد امروز آشنایی ندارند.
همین نکته به ظاهر ساده باعث جدی تر گرفتن شون میشه.

یه نکته ای که شخصا فیدبک های اون رو بین غیر مذهبی ها دیدم اینه که:
مذهبی ها با هم دعوا میکنند و خب وقتی در طرفین این دعوا روحانی هم باشد اوضاع بدتر میشه.
میگند ببین اینها نمیتونند با خودشون بسازند تازه میخوان جامعه رو هم اصلاح کنند
مخصوصا یه جاهایی دیدم متاسفانه حتی طلبه ها لحن لات منشانه میگیرند و این واقعا جای تاسف داره.
یه بحث دیگه هم هست گاهی حدود ادب رو رعایت نمیکنند. توی فاز ه بزار بزنمش زمین هستند.
بای دیفالت انگار همه دشمن هستند مگر این که خلاف ش ثابت بشه.
برخی از کلمات رو حق خودشون میدونند که به راحتی استفاده کنند مثل حروم زاده یا بی غیرت.
در حالی که علما ما و حتی ائمه معصوم هم به راحتی از این نوع کلمات استفاده نمیکردند.
اما طرف عین یه بچه دو ساله لجباز میگه مگه امام نگفت خب پس حق شونه.
در حالی که فکر نمیکنه اون اصلا در چنین جایگاهی نیست و تازه اگر هم فرض الگوبرداری از منش ائمه باشه کریم بودن و مهربونی شون رو الگو نمیگیرند.

یه نکته ای هم هست که نظر شخصی ه منه اما بعید میدونم شما لحاظ ش کنید:
این که روحانییون سیاسی مینویسند. البته منظورم جهت گیری های تند و نوچه وار.
از کسانی به طور قاطع و حتی لات منشانه دفاع میکنند که انگار ائمه معصوم هستند.
و گاهی به قدری تند میشند که انگار صرفا یه هوادار همیشه به به چه چه گو هستند.
یعنی طرف هر کاری کرد ولو اشتباه ازش دفاع میکنند و رسما ماستمالی.
این دفاع نابخردانه شون، باعث میشه تصور مشمئز کننده ای رو در دیگران ایجاد کنند.
و دیگران دیگه جدی شون نمیگیرند.
چون حداقل این نوع رفتار منش ائمه نبوده.

نکته دیگه:
در دسترس بودن روحانیون در فضای نت باعث میشه افراد راحت سوالات شون رو بپرسند.
اونم در دنیای امروزی که همه چیز رو ملت حاضر آماده میخوان.
و در جایی که به دست آوردن چیزهای بد خیلی راحت تر از کسب معارف و مفاهیم مذهبی ست.
این که یه روحانی رو در لیست شون داشته باشند امکان رجوع بیشتر خواهد بود و روی تعالی افراد میتونه اثر مثبت بذاره.
گاه یه جمله کوچیک اما به موقع میتونه زندگی یه ادم رو متحول کنه.
از سویی دیگر این کانکت بودن با افراد در فضای مجازی، باعث میشه بتونند لایه های زیرین جامعه رو رصد کنند.
از افراد بیشتری شناخت پیدا کنند.
حتی فرضا خوندن پیج یه آتئیست یا یه آدمی که کارهای غیر اخلاقی انجام میده و با افتخار هم مینویسه و هات میشه، باعث میشه که اون طلبه دید پیدا کنه. کنش های افراد رو ببینه. سطح تعاملات شون رو.
به نظرم این نوع تماس ها باعث شناخت عمیق تر از کیس های مختلف میشه که در مشاوره دادن هاشون میتونه بهشون کمک کنه.
این امری هست که در حالت عادی رخ نمیده. و امکان چنین معاشرت ها و شناختی وجود نداره.

نکته بعدی:
نوشتن روحانیون از روزمره هاشون خیلی میتونه خوب و موثر باشه.
باعث میشه مردم بیشتر درباره این قشر از جامعه دید پیدا کنند.
حالا چه درباره اتفاقات کاری شون باشه . تلخی ها و شیرینی هاش.
و چه اتفاقات در منزل و با خانواده و دوستان.
این که فرضا یه روحانی از گیلان (اسم شون رو یادم نمیاد) با خانومش سبزی پاک میکنه برای این که در حین ش بتونه با خانومش حرف بزنه، خیلی موثره. این که این قشر از جامعه هم به زن شون احترام میذارند. احساس محبت و عشقولانه دارند. اینها چیزهایی که با الگوی ذهنی مردم از روحانیون متفاوت ه.
یا فرضا سختی های کارشون و تجربیات شون.
یه روحانی (اگه اشتباه نکنم اسماعیل امین) که در آرژانتین یا یه کشور اسپانیولی زبان هستند....
خیلی جالبه پست هاشون.
کلا به نظرم این که یه روحانی از دنیای پیرامونش بنویسه و همین طور تحلیل ش رو خیلی خوبه.
مخصوصا اگه اون تحلیل پخته باشه.

و این که
روحانیون در کامنت دونی ها از انجام شوخی های چیپ پرهیز کنند.
شاید در جمع دوستانه شون این طور باشه. اما وقتی در کامنت دونی باشه مثل یه تابلویه اعلانات ه.
کلا به نظرم صورت خوشی نداره.

فعلا همین
چیز بیشتری یادم نمیاد.
ببخشید که محاوره ای نوشتم (به سبک پست های پلاس م)
امیدوارم به دردتون بخوره

ویرایشحذف
چهارشنبه 8 مرداد 1393 ساعت 3:11
 سفارش دهنده متن اومده توی چت
میگه:بدون اغراق عرض کنم خیلی عالی بود
بحث سیاسیشون به شدت به این مدل بده وحق با شماست
و نکته های دیگه ممنونم واقعا
زبانش هم خوب بود ممنون
من عین چیزی بود که میخواستم
من امید داشتم شما مطالب خوبی بنویسید
واقعا میگم شما ادامه بدید ما خیلی مطالب خوبی خواهیم داشت
--------------
فکر نمیکردم براشون این قدر مهم بیاد :)
از اونجایی که نمی تونم جایی منتشر کنم اینجا کپی ش میکنم.
 
-------------
تمشک اوجی
۰۷:۱۳۰۷
مرداد

دارم با دکی حرف میزنم.
میگم اگه فلانی بخواد منو ببینه چی؟
میگه ممکنه خیلی ها بخوان تو رو ببینند قرار نیست که تو قبول کنی.
میگم خب نمیخوام ببینمش.
میپره توی حرفم و میگه:
ببین خواهشا بحث محرم و نامحرم رو پیش نکش.
ما آدمیم. نمیتونیم با نیمی از کره زمین ارتباط نداشته باشیم.
قاه قاه میخندم.
این قدر خوشم اومد که خواستم توی پلاس بزارم.
بعد ددیم ممکنه بدآموزی داشته باشه.
خنده م که کم میشه بهش میگم چرت گفتی اما چرت خنده دار
:)

ویرایشحذف
سه‌شنبه 7 مرداد 1393 ساعت 20:58
  
تمشک اوجی
۰۷:۰۶۰۷
مرداد

نمیدونم واقعا چرا یک شنبه بعد از این که رفتم پیش محمد مهدی و بعد هم تجریش، نزدیک های خونه رفتم 50 60 تومن پول تاپ دادم.
اونم منی که اغلب تاپ هم یقه بسته و با یه آستین ده سانتی هست.
رفتم تاپ گرفتم با یقه های باز. یه چیزی تو مایه های دکلته.
البته عقل به خرج دادم چند تاش رو کادویی به دکی دادم.....

تاپ هایی که به عنوان کادو برای دکی خریدم رو بهش میدم.
اونم تندی یه نایلون میده دستم.
هی میگه بدو بازش کن.
تاپ ه  و در واقع لباس خواب :) 
خیلی خوبه.
دارم نگاش میکنم...
دکی سکوت م رو دید و هیجان زده گفت ترکیه ای ه هاااااااا.
گفتم جدی؟
گفت آره از فلان فروشگاه خریدم.
چون اونها نزدیک مرز جلفا هستند اجناس ترکیه ای اصل رو میشه اونجا گیر آورد.

سه‌شنبه 7 مرداد 1393 ساعت 16:35


تمشک اوجی