تمشک اوجی

می نویسم پس هستم

می نویسم پس هستم

آخرین مطالب
پیوندها

به عدد ماهی های سفید،به عدد ماهی های قرمز

يكشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۲ ق.ظ

1.

ساعت 4 صبح روز یک شنبه ست .

دارم با یکی از دوست متدین که هم مقلد (کلمه ابداعی خودم) هستیم، چت میکنم.

یهو به یکی سمت از دیوار اتاق م خیره میشم.

یاد دو شب پیش می افتم.

کل دیوار اتاق و روی کمد ها پر از نوشته ست که با فونت درشت نوشتم.

اما اون سمت دیوار هم چنان خالی ه.

شاید بیشتر از 1.5 ساله که قصد دارم چیزی روش  بنویسم اما چیزی به ذهنم نرسید.

تندی از جام پریدم و شروع کردم به نوشتن.

البته چند تا تیکه ش رو از خودم در آوردم.



2.

ساعت 9:30 جمعه شب بود. 

تصمیم گرفتم به اندازه دو ایستگاه مترو پیاده برم.

مغازه ها بسته بود و ماشین هایی هم که گوشه خیابون پارک بود یا توشون کسی نبود یا اگه هم بود به خاطر سرما شیشه ماشین رو  کشیده بودند بالا.

من از  خوشحالی توی  پوست خودم نمی گنجیدم.

بلند بلند برای خودم می خوندم :

به عدد ماهیه قرمز ، عدد ماهی سفید، به عدد سالهای رفته، عدد سال جدید، به عدد هرکى تو دنیا پیرهن قرمز خرید ، به عدد درخت کاج و عدد درخت بید ...

که یهو دیدم یه نفری که توی ماشین پشت رول نشسته بود، سرش رو سمتم چرخوند.

لعنت، توی این  سرما شیشه سمت شاگردش  پایین بود تا نصفه. :|

رفتم پیاده روی اون سمت خیابون و دیگه بقیه ش رو زیر لبی میخوندم و کیف میکردم :))

و هی فکر م یکردم که میشه چه اعداد بزرگی دیگه ای رو گفت. به تعداد  اعشار عدد نِپِر. به تعداد خط های موازی، به تعداد هم خط هایی که از یه نقطه عبور میکنند، به تعداد ستاره ها، به اندازه فاصله زمین تا خورشید ....

اصل شعر رو در ادامه مطلب گذاشتم.

خلاصه 17 ربیع الاول سال 93 برام روز خاصی بود.

3.

محرم سال 92، شب ها می رفتم حرم و وقتی بر میگشتم خونه همه جا خلوت و تاریک بود.

یه قسمتی به اندازه 500 متر رو باید از پیاده رو عریض رد میشدم که یه طرف ش درخت و جوی آب خیلی بزرگ بود (عین خیابون ولی عصر) یه طرف دیگه ش هم دیوارهای آجر سه سانتی بود که با دوربین کنترل میشد و  پرنده هم اونجا پر نمیزد.

مداحی های دل خواه م رو با صدای بلند میخوندم.


کربلا خونمه از چی دل بکنم، حق دارم که بگم با تو هم وطن م.

بارون ه بارون، چشم های گریون. این شب ها گریه عادتم شده.

توی رویاشم، کربلا باشم، برای یکی دو ساعتم شده....


اونم چی سعی میکردم با صدای جواد مقدم بخونم.

و با حتی


به اذن و مدد خالق یکتا، به اذن نبی الله، به اذن علی عالی اعلا، به اذن همه ی عشق، خداوند حیا حضرت زهرا، ....


این یکی هم شور بود و با یه صای مردونه کلفتف باید تند تند خونده میشد.

بعد 2 3 هفته دیگه میتونستم  نفس کشیدن م رو کنترل کنم و یه نفس و بدون تپق بخونم.

تا این که یه شب وسط خوندن یهو حس کردم یه سایه در در فاصله دو متری م رد میشه.

اوه مای گاد.

یه مرد سیاه پوش نسبتا سن دار بود.

از کجا پیداش شده بود؟ وسط اون پیاده رو یه پل داشت :|

معلوم نیست چقدر از راه رو شنونده بوده و دیده من کم نمیارم، خواست مثلا ازم جلو بزنه که متوجه حضورش بشم.

دیگه از اون به بعد نخوندم. حس خوندنم پرید. یه وقت هایی که هوس میکنم، ده بار پشت سرم رو  چک میکنم در  عین خوندن که کسی  نباشه.

خلاصه این طور :)


پ.ن :

اصل دو شعری که من رو  سر ذوق آورد:



به عدد ماهیه قرمز

عدد ماهی سفید

به عدد سالهای رفته
عدد سال جدید

به عدد هرکى تو دنیا
پیرهن قرمز خرید

به عدد هرکی با چشماش
ماه آسمونو دید

از ته دلت بگو
با یه فریاد شدید
هر چه دل ت میخواد بگو

================

عدد ریگ بیابون  
عدد برگ شجر 

عدد اتوبوس و تاکسی  
عدد چراغ خطر:vertical_traffic_light:

عدد مادرو دختر 
عدد پدر و پسر 

عدد عروس و داماد 
عدد مادر شوهر 

عدد ستاره ها وُ
عدد شمس و قمر

عدد فیل و گرازو 
عدد قاطر و خر 

عدد بلوز و شلوار:womans_clothes::jeans:
عدد شال کمر 

عدد سگ های ماده:poodle:
عدد سگ های نر
 
عدد بچه ی آروم 
عدد بچه ی شر 

عدد مرغ و خروسُ:rooster:
عدد جوجه ی نر:hatched_chick:

عدد زنگای ساعت:alarm_clock:
عدد زنگای در:door:

عدد چشمای کورُ:no_entry_sign:
عدد گوشای کر:no_entry_sign:

هر چه دل ت میخواد بگو

۹۳/۱۰/۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
تمشک اوجی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی