تمشک اوجی

می نویسم پس هستم

می نویسم پس هستم

آخرین مطالب
پیوندها

پارک پرندگان

شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۵۷ ق.ظ

5 شنبه بعد کلاس قرآن با زرین پیاده رفتیم چیذر.
توی راه گفت پایه ای بریم بیرون با بروبچ.
گفتم آره. فقط کلاس دارم.
بگو ساعت چند. گفت معلوم نیست.
از اونور من آمار گرفتم و قرار شد کلاس مون 6 باشه.
شب دیدم زرین اس داده که فردا ساعت 10 صبح میام دنبال ت بریم پارک پرندگان.
واقعا باورم نمیشد.حتی بی تفاوت بودم. حس میکردم ممکنه این هم مثل بقیه من رو بپیچونه.
از مهر 89 تا الان نشد کسی من رو جایی دعوت کنه که با هم بریم.
یعنی دعوت کردندا اما در عمل پیچوندند.
ختی مورد داشتیم طرف من رو خونه ش دعوت کرد و گفت فلان ساعت میاد دنبالم.
بعد نیومد....  
یکی دو بار هم من دو نفر رو بردم پاک بانوان.
مراسم ها و جاهای مذهبی رو هم که تقریبا همیشه خودم تنها رفتم یا یکی چون دید من میرم همراه م اومد که انگشت شمار بود.
ساعت 11 اومد دنیال م و با هم رفتیم دنبال دوست هاش و رفتیم سمت اتوبان بابایی.
حال نوشتن با جزئیات رو ندارم.
جمع خوبی بود. من و یک کدوم شون چادری بودیم و زرین و اون یکی هم مانتویی.
تقریبا با هم خوب مچ شدیم.
یه تابلو هم توی مسیر باغ بود:
آیه 41 سوره نور : پرندگان بال گشوده تسبیح خدا گویند.

اونجا یه سر ی وسیله بازی داشت.
از این تله کابین مانند ها که باید ازش آویزون باشی و یه مسافت صد متری و توی هوا بری و پرت ت میکنه و بعد باید برگردی.
یکی دیگه ش هم یه تاب لاستیکی بود.
مهیج بود.
مخصوصا اولی که کاملا کودک درون رو فعال میکرد.
هر سه تاشون حتی زرین که اصولا پایه نیست چندین بار رفتند.
من فقط نگاه کردم ...
هر چند جو خانوادگی بود ولی خلاصه هر کسی اون بالا آویزون بود ملت نگاهش میکردند. بماند که وسط ش 6 7 تا نره غول اومدند اونجا رو شبیه دبیرستان پسرونه کردند.
ولی خب من سنگین و رنگین یه گوشه نظاره گر بودم و از اونها فیلم می گرفتم.
هر چی هم بر و بچ گفتند که بیا و اینا بهونه اوردم که دستشویی لازم م و نه :)
هیچی دیگه.
همین.
زرین اون دو تا را رسوند خونه شون . توی راه داشتم به این فکر میکردم کاش منم مثل اونها شاغل بودم. هر چند که کار دوتاشون مطابق رشته شون نبود ولی خلاصه کار بود و بهشون اعتماد به نفس میداد و صلابت.
زرین من رو هم رسوند دم خونه و ازش تشکر کردم که دعوت م کرد.
 
راستی توی اون جمع من از همه کوچکتر بودم. من 65. مریم 62. زرین و اون یکی مریم 63.
بعد بدو بدو رفتم کلاس. که استاد نیومد.
بعد خانوم همکار گفت امروز تولدش هست و برامون چایی خرید. :)
بعد گفت که خسته ند و چون دو تایی شون بودند لویزان!!!
تازه یادم اومد که دو سه هفته پیش بهم گفت که پایه م بیام و گفتم آره. خوشحال میشم و قرار شد بهم خبر بده که انگار مثل همه موارد مشابه در عمل یادشون رفت :)
خوبی بودن ش اینه که حساسیت م نسبت به برخی از مسائل کم شده و ناراحت اون طوری نمیشم.
قبلا اگه همچین چیزی پیش میومد کلی ناراحت میشدم.
عکس هایی که در سه روز اخیر در اونجا انداختند رو نشون داد. رسما یه کاخ کوچیک بود از این لوستر ها که از طبقه سوم خونه بود تا طبقه هم کف و پیانو و دکوراسیون خفن و اینا. خودشون می خندیدند و م یگفتند تا صاحب خونه سرش رو میکرد اونور میمودند عکس م یانداختند عین ندید بدید ها :))
برام جالب بود که چرا ناراحت نشدم و یه حالت عاقل اندر سفیه داشتم. مثل مادری که کار نامطلوب بچه ش رو میبینه و چیزی نمیگه و حتی به دل نمیگیره.
انگار اصلا یادش نبود که من رو دعوت کرده. :)
منم بهش گفتم اتفاقا منم با زرین رفتم پارک پرندگان و اینا.
گفت باید یه سری من رو ببری. :)
هیچی دیگه همین.
راستی این رو نگفتم ما این قدر حرف زدیم توی پارک پرندگان و یه جا نشستیم و خوردیم که قسمت اصلی پارک پرندگان که دریاچه و اینا بود رو نرفتیم. :))
آخرش که داشتیم بر میگشتیم من و زرین کشف کردیم که اون مسیری که رفتیم و کلی بازی کردیم (اونها ،نه من) و قفس و اینا دیدیم یه قسمت خیلی کوچیک پارک بود.
ساعت 5 که ما داشتیم ار پارک میومدیم بیرون افراد محجبه و چادری وارد پارک میشدند و برامون جالب بود. حتی یه روحانی و خانومش .

جالبه زرین می گفت تا الان اسم فاطمه زهرا رو نشنیده!!!!
گفت یکی بچه ش رو صدا کرد و گفت فاطمه زهرا. بعد یه آقایی که اونجا نشسته بود گفت وا مگه همچین اسمی هم هست. و موقع تعریف کردن این میخندید.
گفتم مگه همچین چیزی نشنیدی؟ می گفت نه!!!!
جالبه می گفت نازنین زهرا شنیده اما فاطمه زهرا رو نه!!!!
خلاصه همین.

۹۳/۰۵/۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
تمشک اوجی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی