تمشک اوجی

می نویسم پس هستم

می نویسم پس هستم

آخرین مطالب
پیوندها

تو ای عالم اسلامی، تو ای بی‌وفا!

شنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۵۴ ق.ظ
 
«تو ای عالم اسلامی، تو ای بی‌وفا! علوم آل محمد (ص) و معارف الهی را تحصیل نمودی آنگاه که افکارت به دین معارف نورانی پرورش یافت و در گلستان نورانی حق پروبالی یافتی روش و لباست را تغییر دادی و در صف بدعت‌گزاران و ظالمین قرار گرفته بی‌رحمانه با جعل قوانین خلاف اسلام و اجرای نقشه‌های دشمنان اسلام همه روزه بر پیکر اسلام ضربات شدیدی نواختی؛ تو ای بی‌وفا بشر! ای کاش وفا‌داری را ازسگ آموخته‌ بودی؛ تو برای مرجعیت و ریاست خود آن قدری که کوشیدی به خدا برای حفظ اساس اسلام یک‌هزارم آن در تمام مدت عمرت کوشش نکردی. به خدا آنگاهی که احساس کوچکترین خطری برای عنوان و مقام دنیای خود کنی، مهیای هر اقدامی و تکفیر و تفسیقی می‌باشی و گرچه به بنیاد مقدس اسلام لطماتی وارد آید، اما اگر در پیش چشمت محصول مصائب انبیا و محمد و آل محمد (ص) و محصول خون مقدس حضرت سیدالشهدا حسین بن فاطمه (ع) جگر گوشه پیغمبر (ص) را آتش زنند تا جایی که برای شخصیت خود احساس خطر نکنی باکت نیست و بر روی خود نمی‌آوری…
تو ای بی‌وفا! اگر در محراب و بر منبر و مسند پیغمبر(ص) و مرجعیت اسلام هم قرار گرفتی با دشمنان دنیاپرست اسلام بیشتر تماس می‌گرفتی و مهربانتر بودی و با دلسوختگان و فداکاران اسلام و علما فداکار و دلسوخته و رنج کشیده اسلام و اولیای خدا درشتی و مخالفت نمودی به حدی که برای جنگیدن با آن‌ها و پشتیبانی کردن از دشمنان اسلام به خاطر حفظ منافع دنیای خود از عناوین روحانیت و اسلام هم برعلیه آن دلسوختگان اسلام و دین خدا استفاده نمودی؛ آخ، آخ ای بشر بی‌وفا! به خدا سگ باوفا از تو بی‌وفا شریف‌تر است.
(اولیک کالا نعام بل هم اضل سبیلا) ای کاش سگی بودی و به قدر سگی از ولی نعمت پرمهر خود دفاع می‌کردی.»

سید مجتبی نواب صفوی (پس از طرد از سوی آیت الله العظمی بروجردی ره)، راهنمای حقایق
Show less
1
Ali. K's profile photo
Ali. K
Jan 16, 2013



 
 








 

طلبه‌ای برابر مرجعیت

 

«همان‌طور که اخویش (هادی) برای ما تعریف می‌کرد: بچه که بود، سعی می‌کرد که مثلا یک صندلی بگذارد و برود روی صندلی بنشیند و زن‌ها را جمع کند که بیایید برای شما می‌خواهم روضه بخوانم، می‌خواهم برای شما صحبت بکنم. از بچگی علاقه زیادی به روحانیت و این مسائل داشت. یک آدم نحیف و لاغر بود؛ خیلی لاغر، 40 یا 45 کیلو وزن داشت. خیلی ساده‌زیست بود. اکثر شب‌ها سعی‌ می‌کرد که نماز شب بخواند و در نماز به‌خصوص در رکوع و سجودش خیلی دقت داشت که هر کسی که ناظر ایشان می‌شد، اصلا بی‌اختیار شیفته این حالت معنوی می‌شد. کلمات خاصی هم از خودش ابداع می‌کرد؛ در قنوت، رکوع، سجود و در موقع بیان که با خدا صحبت می‌کرد. ترس هم نداشت. از هیچ‌چیز نمی‌ترسید. یکی از ویژگی‌هایش، اینکه وی اعتقاد زیادی هم به استخاره داشت؛ یعنی اکثر کارهای مهمی که می‌خواست انجام دهد یا کسی امروز عقب ماموریتی برود و بزند، استخاره می‌کرد. تحصیلات کلاسیکش، دیپلم مدرسه صنعتی بود. علوم قدیمی هم یک مقداری در موقعی که درس کلاسیک می‌خواند، خوانده بود. یک مقدار از درسش را در مسجد قندی (خانی‌آباد) گذراند. آنجا یک مدرسی بود که درس عربی و درس قدیمی را پهلوی ایشان خوانده بود. تقریبا دو سال هم نجف آمد و آنجا درس خواند.»(1)

این روایتی از حاج «مهدی عراقی»، یکی از همراهان «سیدمجتبی میرلوحی» معروف به «نواب صفوی»، رهبر گروه فدائیان اسلام است که او را در این چند جمله با ادبیات خاص خود، به زیبایی و به روشنی تصویر می‌کند و سیمای فکری و ظاهری او را به نمایش می‌گذارد. طلبه جوانی که بیش از دو دهه تاریخ معاصر را مسحور خود کرد و ترورهای او و گروهش تیتر یک روزنامه‌های آن دوره شد. نواب را با لباس روحانیت می‌شناختند و شعائر و اهداف مذهبی‌‌اش را «تندروی» می‌خواندند. آنانی که او را دوست می‌داشتند، هم از بیان واژه «احساستی و تندرو» برای او و افراد گروهش ابایی نداشتند. آقای علی دوانی که از اقوام یکی از همراهان نزدیک نواب (سیدعبدالحسین واحدی) بود، می‌گفت: «در میان همه خوبی که فدائیان داشتند، دارای این نقص و عیب هم بودند که بسیار احساساتی و در این راه مرز و بومی نمی‌شناختند و به موقع کمتر به نصایح ناصحین و خیرخواهی مصلحین گوش می‌دادند. هر ضربتی هم خوردند، از همین احساساتی بودن زایدالوصف بود که آن هم از شدت علاقه آنها به هدف نشات می‌گرفت...»(2) اینگونه بود که «در نجف، بعد از مطالعه کتاب (کسروی)، کتاب را پهلو دو تا از مراجع نجف می‌برد و نظر آنها را می‌خواهد. یکی علامه امینی، صاحب کتاب الغدیر و یکی هم حاج‌آقا حسین قمی... آقای قمی کتاب را مطالعه و حکم ارتداد نویسنده کتاب را اعلام می‌کند. اما آقای امینی متوجه می‌شود که منظور سید از این سوال چیست. توصیه می‌کند که شما بهتر است به درست اینجا ادامه بدهید... بعد ایشان اصرار می‌کند که در هر حال شما نظرتان را بگویید و ایشان نظرش را نمی‌گوید و اصرار داشت که ایشان به درسش ادامه بدهد. ولی سید وسائلش را جمع می‌کند و حرکت می‌کند به طرف تهران.»(۳)

***

نواب صفوی اگرچه برای ترور «احمد کسروی» به ایران آمد و با آیت‌الله «سیدابوالقاسم کاشانی» طرح دوستی ریخت و رفتارهای ضدمذهبی رژیم پهلوی را برنتابید و برای تشکیل «حکومت اسلامی» گام بر‌داشت، اما در این مسیر، آرا و منویات مرجعیت عامه آن دوره (آیت‌الله العظمی حاج‌آقا حسین طباطبایی بروجردی) به مذاقش خوش نیامد. به دفاع از شعائر مذهبی برخاسته بود که مواضع زعیم آن را در تضاد با آن شعائر می‌دید. آنچنان دلخور بود که در اواخر دهه 20، کتابی به نام «راهنمای حقایق» نوشت و با تندترین الفاظ به مرجعیت ناهمسو با خود سخن گفت که بخشی از آن قابل ذکر نبود و نیست: «تو ای عالم اسلامی، تو ای بی‌وفا، علوم آل‌محمد و معارف الهی تحصیل نمودی، آنگاه که افکارت بدین معارف نورانی پرورش یافت  و در گلستان نورانی حق پر و بال یافتی، روش و لباست را تغییر دادی و در صف بدعت‌گزاران و ظالمین قرار گرفته، بی‌رحمانه با جعل قوانین خلاف اسلام و اجرای نقشه‌های دشمنان اسلام، همه روزه بر پیکر اسلام ضربات شدیدی نواختی، تو ای بی‌وفا بشر، ای‌کاش وفاداری را از {...} آموخته بودی؛ تو برای مرجعیت و ریاست خود آنقدر که کوشیدی، به خدا برای حفظ اساس اسلام یک هزارم آن در تمام مدت عمرت کوشش نکردی. به خدا آن گاهی که احساس کوچکترین خطری برای عنوان و مقام دنیای خود کنی، مهیای هر اقدامی و تکفیری و تفسیقی می‌باشی و گرچه به بنیاد مقدس اسلام لطماتی وارد آید، اما اگر در پیش چشمت محصول مصائب انبیا و محمد و آل محمد و محصول خون مقدس حضرت سیدالشهداء حسین‌بن فاطمه(ع) جگرگوشه پیغمبر را آتش زنند، تا جایی که برای شخصیت خود احساس خطر نکنی، باکت نیست و به روی خود نمی‌آوری... تو ای بی‌وفا، اگر در محراب و بر مسند پیغمبر و مرجعیت اسلام هم قرار گرفتی، با دشمنان دنیاپرست اسلام بیشتر تماس می‌گرفتی و مهربان‌تر بودی و با دلسوختگان و فداکاران اسلام و علمای فداکار و دلسوخته و رنج‌کشیده اسلام و اولیاء خدا درشتی و مخالفت نمودی؛ به حدی که برای جنگیدن با آنها و پشتیبانی کردن از دشمنان اسلام به‌خاطر حفظ منافع دنیای خود از عناوین روحانیت و اسلام هم بر علیه آن دلسوختگان اسلام و دین خدا استفاده نمودی. آخ، آخ ای بشر بی‌وفا! به خدا، {...} باوفا، از تو بی‌وفا شریف‌تر است.»(4) او در این کتاب، در فصلی به نام «طریق اصلاح عموم طبقات» به روحانیت می‌پردازد و می‌نویسد: «مراجع تقلید بایستی کسانی که در لباس روحانیت و مرجعیت بوده و صلاحیت این مقام را ندارند و وجودشان ناپاک بوده و در باطن امر دوستان و معاونین دشمنان اسلام و اجنبی‌ها و خائنین هستند، در هر کجا که هستند آنان را به جامعه معرفی نموده و از لباس و هدف مقدس روحانیت بیرونشان آرند، تا اسلام و مسلمین از جنایات مرموز آنان مصون و اساس مقدس روحانیت هم از مفاسد آنها منزه ماند...» در این بخش نواب از مراجع می‌خواهد تا مرجعیت را به شرط آنکه صلاحیت این مقام را نداشته باشند، خلع کنند.»(5)

فدائیان اسلام و رهبرشان نه‌تنها در خفا این گفتار و این نظرات را بیان نمی‌کردند، بلکه به‌دنبال آن بودند که در اندک زمان ممکن این مواضع را به گوش آیت‌الله بروجردی برسانند. آقای محمدباقر محسنی‌ملایری، از نزدیکان آیت‌الله بروجردی به یاد آورده است: «در آن زمان، در کوچه مسگرها منزل داشتم. مرحوم نواب صفوی با آقایان واحدی و گلسرخی آمدند آنجا و به من فرمودند: «جزوه‌ای چاپ شده هست، چون تو به آیت‌الله بروجردی نزدیک هستی، جزوه را به عرض ایشان برسانید.» جزوه راجع به تعیین وظایف مرجع و روحانیت بود. تا آن را خواندم به آقای نواب صفوی گفتم: «اگر مشکلات مالی دارید، من توسط آیت‌الله بروجردی آن را رفع کنم و اگر ندارید، من این جزوه را به ایشان نمی‌دهم و انتشار آن صلاح نیست.» فردای آن روز رفتم خدمت آقای بروجردی. شرفیاب که شدم چند نفر آنجا بودند. شیخ علی لر بود و دو، سه نفر دیگر. در مورد جزوه متذکر شدم، آقا فرمودند: «این آقایان تکلیف روحانیت را معین کردند!» معلوم شد که جزوه را برای آقا هم فرستاده‌اند. یکی از حضار متذکر شد: «شاید آقای آیت‌الله سیدمحمدتقی (خوانساری) و آقای (سید صدرالدین) صدر از این معانی اطلاع داشته باشند.» یعنی (کار فدائیان اسلام) مورد تایید آقایان باشد. مرحوم آیت‌الله بروجردی رو کردند به حاج‌شیخ اسماعیل معزی‌ملایری فرمودند: «از طرف من بروید خدمت آقای صدر و آسیدمحمدتقی و چگونگی را سوال کنید که آیا (نویسندگان جزوه) مورد تایید شما هستند یا خیر؟» ایشان رفت  و بعد از دو ساعت برگشت و اظهار داشت: «آقای سیدمحمدتقی فرمودند: خیر، مورد تایید من نیست. آقای صدر هم فرمودند: من این تکلیف را می‌دانم که معنویات آیت‌الله بروجردی صرفا برای حفظ روحانیت است و باید حفظ شود و من از این جریان اطلاعی ندارم...»(6)

آقای سیدمرتضی مبرقعی از منبری‌های آن دوره و از نزدیکان بیت آیت‌الله بروجردی به صراحت درباره نظر نواب صفوی معتقد است: «نواب صفوی آقای بروجردی را قبول نداشت. مثلا عقیده‌اش این بود که آنها (طلاب) بیایند دنبال او. من به نواب گفتم: آخر معنا ندارد ما بلند شویم و بیاییم دنبال تو!»(7) آیت‌الله حسینعلی منتظری هم اگرچه مبارزه فدائیان اسلام با رژیم وقت را می‌پسندید و از آن اظهار رضایت می‌کرد، اما گفته است: «اینها در ضمن شعارها و تظاهراتشان نسبت به مرحوم آیت‌الله العظمی آقای بروجردی تعبیرات خوبی نداشتند. گاهی بعضی‌شان گفته بودند: در صدر اسلام هم ریش‌قرمزها را جلو انداختند و علی را خانه‌نشین کردند...»(8) او درباره نظر امام خمینی هم درباره رفتارهای فدائیان ادامه داده است: «پیش امام درس می‌خواندیم، صحبت از همین کارهای فدائیان که می‌شد، ایشان می‌گفت: این تندروی‌های اینها محکوم است. اینها وضع حوزه را به هم می‌زنند. خوب متین حرف بزنید، آخر این چه جور حرف زدنی است که اینها دارند؟ این تندروی‌های اینها غلط است...»(9) آیت‌الله سیدمحمدرضا گلپایگانی هم به آقای علی دوانی درباره فعالیت‌های این گروه در قم گفته بود: «پس این همه تعطیل کردن درس‌ها در فیضیه و سخنرانی‌های آنها در فیضیه و صحن و سر و صداها چیست، چرا اعتنا به آقای بروجردی نمی‌کنند؟... حالا آقای نواب که وارد جریان نیست می‌خواهد چه کند، حیف نیست حوزه به این خوبی و آرامی را به‌هم بزنند که معلوم نیست به کجا بکشد؟...»(10)

این اعتراض‌ها از آن جهت در محافل عمومی و خصوصی حوزه علمیه قم مطرح می‌شد که آقای سید عباس خاتم‌یزدیآن را نقل کرده است: «دامنه فعالیت و نفوذ فداییان اسلام در شهر مقدس قم نیز در همان ایام فوق العاده زیاد شده بود؛ به طوری که کم کم داشتند زمام حوزه علمیه قم را در اختیار می‌گرفتند...»(11) آقای محمد یزدی هم در این باره ادامه داده بود: «در آن روزها، در حوزه علمیه این تفکر جان گرفت که فدائیان اسلام، قصد متلاشی کردن حوزه را دارند و می‌خواهند حوزه را از سمت کار علمی و فرهنگی به سوی مبارزه مسلحانه سوق دهند. حتی معروف شد که مرحوم آیت‌الله بروجردی(ره) به افرادی دستور داده است که جلو نشر افکار مرحوم نواب صفوی را در میان طلاب بگیرند و اگر لازم شد، با آنها برخورد فیزیکی نمایند... مرحوم آیت‌الله بروجردی که در راس حوزه قرار داشتند، طبیعی بود که به دلیل سمتی که داشتند و اعتقاد به لزوم حفظ و صیانت از حوه علمیه و جلوگیری از فروپاشی آن، با فدائیان موافق نباشند... »(12) نواب صفوی هم در مورد مقصود و هدف فعالیت طلاب «فدائیان اسلام» در این دوره به صراحت گفته بود: «مخصوصا به حاج‌سیدهاشم حسینی (یکی از اعضای شاخص فدائیان اسلام در قم)... گفتم برو قم و در آنجا انقلاب برپا کن.»(13)

اوج فعالیت‌های فدائیان اسلام در قم، در زمان تشییع جنازه رضاخان در قم بود که آنان تمام تلاش خود را کردند که این اقدام صورت نگیرد، البته آیت‌الله بروجردی هم در اعتراض به این اقدام رژیم، از قم خارج شد. فدائیان در این زمان از هر اقدامی برای جلوگیری از این مساله استفاده کردند که آقای علی دوانی یکی از این موارد را ذکر کرده بود: « دیدم سید عبدالحسین واحدی (یکی از اعضای شاخص فدائیان در قم) با مداد پشت قوطی مقوایی سیگار هما نوشته است: «سید مرتضی برقعی (از منبری‌های قم)! اگر در مجلس ختم رضاخان پلید، این مرد جهنمی منبر رفتی شکمت را مانند سگ پاره می‌کنیم.» پرسیدیم چه می‌کنید؟ (برقعی) گفت: مگر می‌شود پا روی منبر ختم شاه گذارد! بهتون بگم اینها این کار را می‌کنندها! یک وقت می‌بینی از منبر آمدم پایین، زدند لت و پارم کردند، کار اینها حساب و کتابی ندارد.»(14)

تنها تجمعات و اعتراضات سیاسی فدائیان اسلام در قم، باعث گلایه و رنجش مخالفان حوزوی‌شان و به ویژه آیت‌الله بروجردی نشده، بلکه به مسائل دیگر هم کشیده شده بود. آیت‌الله سیدمحمدباقر سلطانی اینگونه آن را روایت کرده است: «من یک شب ماه مبارک رمضان، از سر شب تا صبح، با مرحوم نواب صفوی صحبت کردم و آنچه را آیت‌الله‌العظمی برجردی نمی‌پسندیدند، به ایشان تذکر دادم. به ایشان گفتم: بعضی از کارهای شما، باعث انزجار از شما می‌شود؛ لذا آیت‌الله برجرودی از شما رنجیده‌اند. به صلاح شما نیست که با آیت‌الله بروجردی مخالفت کنید. این، مثل این می‌ماند که در داخل کشتی با ناخدای کشتی در بیفتید... نامه‌های فراوانی از افراد مختلف می‌آمد که فدائیان اسلام، مراجعه کرده بودند برای کمک مالی... مثلا برای کسی نوشته بودند که شما باید فلان مقدار پول بدهید و به قیام کمک کنید؛ و الا سر و کارت با اینها (منظور خنجر یا اسلحه‌ای بود که شکلش را کشیده بودند) خواهد بود. افراد می‌ترسیدند و به آیت‌الله بروجردی شکایت می‌بردند... آیت‌الله بروجردی می‌فرمودند: «آخر دعوت به اسلام و مبارزه برای اسلام که بدین صورت نیست. با تهدید و غصب اموال مردم که نمی‌شود، مبارزه کرد.» به مرحوم نواب این مطلب را گفتم، در پاسخ گفت: «ما به قصد قرض می‌گیریم. آنچه می‌گیریم، برای تشکیل حکومت علوی است. هدف ما، مقدس و مقدم بر اینهاست. هنگامی که حکومت علوی را تشکیل دادیم، قرض مردم را می‌پردازیم...» فدائیان اسلام مدرسه فیضیه را محل سخنرانی و فعالیت خود قرار داده بودند. هرچه به ایشان تذکر داده می‌شد که مدرسه محل تحصیل است؛ نه جای این کارها، اثر نمی‌کرد. از ایشان بسیار شکایت می‌شد. این امور باعث شد تا برخی مزاحم ایشان شوند و از برگزاری سخنرانی ممانعت کنند. مسائلی پیش می‌آمد که برای بدبین‌کردن آیت‌الله بروجردی به ایشان بسیار موثر بود...»(15)

پس ار اوج گرفتن وگسترده شدن فعالیت‌های فدائیان اسلام در قم، آیت‌الله بروجردی انتقاد از آنان را علنی کرد و این مباحث را به سر درس خارج در مسجد اعظم قم برد. آقای سیدعباس خاتم‌یزدی اینگونه روایت کرده است: « با بالا گرفتن قدرت فدائیان اسلام در قم و نفوذی که در میان طلاب جوان پیدا کرده بودند، مرحوم آیت‌الله بروجردی به دلایلی که شاید چندان روشن نباشد صلاح دید که در مقابل اینها بایستد و به هر نحو ممکن آنها را از قم بیرون کند. ایشان ابتدا از در نصیحت وارد شد و از طلاب هوادار این گروه خواست که به جای مسائل سیاسی و دنباله‌روی این گروه و آن گروه سیاسی تمام هم و غم‌شان را مصروف درس و بحث کنند. آن مرحوم در همین زمینه می‌فرمود: «من اگرچه چندان پراستعداد نبودم، ولی با همان استعداد متوسط و حافظه خوبی که داشتم، تمام اوقاتم را در راه علم و مطالعه گذاشتم و با وصف حال، به جایی که می‌خواستم، نرسیدم. وای به حال شما که اکثر اوقات عمرتان را در غیر علم و امور بی‌حاصل تلف می‌کنید.» مرحوم آقای بروجردی در مرحله بعد با لحن نسبتا تندی خود فدائیان اسلام را مخاطب قرار داد و ضمن تقبیح عملکردشان گفت: شما حق ندارید، با کارهایتان وضع و اوضاع شهر را به هم بریزید و آرامش را از قم بگیرید. ایشان در مرحله آخر با تهدید به تکفیر این گروه، زمینه را برای اقدامات عملی فراهم کرد...»(16) حاج مهدی عراقی نیز این مساله را به‌گونه‌ای دیگر با لحنی انتقادی بیان کرده است: « (آیت‌الله) بروجردی در روز چهارشنبه تقریبا 20 اردیبهشت ماه، وقتی سر درس حاضر می‌شود، عوض اینکه شروع کند به درس دادن، مسائلی که خرده خرده به او گفته بودند و در او موثر واقع شده بود، مطرح می‌کند عده‌ای گرگ هستند که به لباس میش درآمده اند، با حوزه مخالف هستند، با من مخالف هستند، می‌خواهند حوزه را تخریب کنند و می‌خواهند کاری کنند که در حوزه بسته شود و ما نتوانیم به درس و بحث‌مان ادامه بدهیم. اینهایی که این کار را می‌کنند، چون دشمن من هستند، دشمن خدا هستند. حکم تکفیرشان را می‌دهد، از منبر هم می‌آید پایین...»(17) آقای محمد واعظ‌زاده هم گفته است: « آیت‌الله بروجردی روی خوشی به آن حرکت (فدائیان اسلام) نشان نمی‌داد. در آغاز سعی می‌کرد که آنان را با موعظه از این کار باز دارد. مکرر در ضمن درس می‌گفت: «اینان (فدائیان اسلام) طلاب و سادات جوانی هستند؛ ناراحت و عصبانی. باید موعظه بشوند. من از آنان می‌خواهم که این کارها را دنبال نکنند... » اینگونه سخنان، هر از چندگاه، در ضمن درس از ایشان شنیده می‌شد. تا اینکه سال تحصیلی به پایان رسید و قرار بود حوزه، تعطیل شود. حضرت آیت‌الله بروجردی در روز آخر درس، طبق معمول برای شاگردان موعظه کرد. در ضمن موعظه گفت: «اینان یعنی با این موقعیت و وضع مرجعیت من مخالفند. کسانی که از این گروه حمایت می‌کنند، انسان در عدالت و اسلامیت آنان شک می‌کند»... آیت‌الله بروجردی معتقد بود، تلاش این گروه به مصلحت حوزه نیست. در آن دوره، عده‌ای از ما طلاب شاید همین‌طور می‌اندیشیدیم. این تندروی‌ها و این سبک کار را به مصلحت حوزه نمی‌دانستیم. وقتی آن اندیشه، قوت گرفت که می‌شنیدیم: عده‌ای از فدائیان اسلام، در جلسات خصوصی به آیت‌الله بروجردی توهین کرده‌اند که معلوم نیست شایعه بود یا حقیقت داشت. احتمال دارد همین‌گونه حرکت‌ها و برخوردها، باعث شد که آیت‌الله خوانساری یک مقداری خود را از این گروه کنار کشید...»(18) در گزارش شهربانی وقت هم به این اعتراض آیت‌الله اشاره شده است: «آیت‌الله بروجردی در سر کلاس گفته‌اند: اخیرا بعضی از طلبه‌ها پاره‌ای مذاکرات نموده و دست به اقداماتی می‌زنند که خارج از وظیفه طلاب علوم روحانی می‌‌باشد و حتی بر علیه خود من و سایر طلاب صحبت‌هایی کرده‌اند که از مراتب مطلع و به مکنونات خاطر آنها پی برده‌ام. این اشخاص را نمی‌توان جزو طلاب علوم دینیه دانست و باید آنان را از ردیف طالبین علوم روحانی مردود و مطرود نمود و طلاب حقیقی باید به وظایف روحانی خود آشنا و عمل نمایند.»(19)

در زمان برافروخته شدن آتش انتقادات آیت‌الله بروجردی، فدائیان اسلام هم کوتاه نیامدند و بر مواضع خود همچنان تاکید ‌کردند؛ حتی دست به رویارویی ‌زدند. آقای علی دوانی خاطره منحصر به فرد خود را اینگونه روایت کرده است: « در آن روزها بنا بود، آیت الله کاشانی از سفری یا گویا سفر حج مراجعت کند. تنگ غروب بود که آمدم بیرونی یعنی منزل مرحوم واحدی، دیدم واحدی و آقاسید هاشم حسینی در اتاق نشسته‌اند. آقاسید هاشم گفت: بده آقای دوانی بخواند، ببینیم چه می‌گوید. واحدی گفت: نه، آقای دوانی ممکن است سخنی بگوید که خوشایند ما نباشد. گفتم: موضوع چیست؟ گفتند: اعلامیه‌ای نوشته‌ایم، این است بخوانید! دیدم اعلامیه مختصری است به اندازه کف دست. نوشته بودند: حضرت آیت‌الله بروجردی! گمان نمی‌کنیم غیرت دینی شما از آیت‌الله قمی کمتر باشد. ایشان وقتی دیدند، رضاخان پهلوی می‌خواهد اتحادشکل کند، اعتراض کردند تا تبعید شدند. دنبال مطلب را به یادم ندارم. خلاصه بسیار زننده و تقریبا برای آیت‌الله بروجردی توهین‌آمیز بود. از خواندن آن به وحشت افتادم. گفتند: ها؟ گفتم: می‌خواهید این را پخش کنید؟! گفتند: آری. گفتم: شما را به خدا نکنید. مگر نمی‌دانید آیت‌الله بروجردی چه گفته‌اند؟ می‌ترسم بریزند شما را مضروب کنند. گفتند: چه‌ کسانی؟! گفتم: خیلی‌ها، این روزها گفته‌اند شما وابسته به خارج هستید و در پشت این حرکات، نقشه‌ای دارید. پخش نکنید. گفتند: خیلی خوب. با بی‌اعتنایی برخاستند و گفتند: زودتر برویم، دیر شده. گفتم: کجا؟ گفتند: فیضیه، در بین دو نماز آن را پخش می‌کنیم. بالاخره تکلیف ما با آقای بروجردی و اطرافیان ایشان باید معلوم شود! این را گفتند و از خانه بیرون رفتند.»(20) پس از پخش این اطلاعیه میان دو نماز آیت‌الله خوانساری در مدرسه فیضیه بود که نزاع فیزیکی میان اعضای فدائیان اسلام و طلاب حامی آیت‌الله بروجردی رخ داد. آقای سیدعباس خاتم یزدی در این باره گفته است: « در نهایت بعضی از طلبه‌های خرم‌آباد مثل شیخ علی لر و شیخ ماشاء‌الله با چوب و چماق به جان اعضای این گروه افتادند و آنها را از قم بیرون کردند. حامیان فدائیان هم مثل مرحوم آقای خوانساری و حضرت امام(ره) وقتی دیدند که خود آقای بروجردی با فدائیان مخالف است، از مرحوم نواب و سران فدائیان اسلام خواستند که به قم رفت و آمد نکنند...»(21) آقای محمد یزدی هم افزوده است: «گروه فدائیان اسلام به دلیل بی‌مهری‌هایی که از سوی علما نسبت به آنها شد، مرکز فعالیت خود را از قم به تهران منتقل کردند.»(22) البته آقای محمد واعظ‌زاده عاقبت اعضای فدائیان اسلام در قم به چند گونه ترسیم کرده است: «برخی از آنان را گفتند باید از حوزه بروند که رفتند. برخی را به طور موقت بیرون کردند. یک عده هم در قم بودند ولی شهریه‌شان را برای همیشه قطع کردند. یک عده را هم برای مدتی شهریه‌شان را قطع کردند ولی باواسطه، دو مرتبه برقرار شد...» (23)

آیت‌الله محمدفاضل ‌لنکرانی به صراحت دلیل این نوع رفتار آنان در فضای حوزه علمیه قم را به «تشکیلات آیت‌الله کاشانی» منتسب کرده است: «فدائیان اسلام با اینکه افراد مومنی بودند و دارای هدفی مقدس، ولی تحت تاثیر بیت آیت‌الله کاشانی قرار گرفته بودند. به خاطر تحرکاتی که از ناحیه تشکیلات آیت‌الله کاشانی می‌‌شد، اینان در برابر آیت‌الله بروجردی و حوزه خیلی بد عمل می‌کردند، به طوری که قضاوت عمومی این بود که اینان مخالف حوزه و آیت‌الله بروجردی هستند. طبعا در ذهن آیت‌الله بروجردی مطلب همین بود که اینان با حوزه و مرجعیت مخالفند...»(24) آقای واعظ‌زاده هم در این راستا، تحلیلی ارائه و پایانی ناخوشایند را ترسیم کرده است: «قدری ساده‌اندیشی داشتند و تحت تاثیر افراد صاحب نفوذ که می‌خواستند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند، قرار می‌گرفتند. در هر حال، آنان فعالیت‌های خود را ادامه دادند تا پس از سقوط دولت دکتر مصدق همه را گرفتند و اعدام کردند و حرکت موثری از طرف حوزه در نجات ایشان مشاهده نشد و اگر بود، بی‌اثر ماند.»(25)

 

پی‌نوشت‌ها:

1- ناگفته‌ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، موسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، چاپ اول، 1370، صص 128 – 127 (با اندکی ویراستاری)

2- دوانی، علی، مفاخر اسلام، ج 12، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چاپ چهارم، 1379، صص 256 - 255

3- ناگفته‌ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، ص 22 – 21

4- رهنما، علی، نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، گام نو، تهران، چاپ اول، 1384، صص 59 – 58

5- همان، صص 58 – 57

6- کرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (تاریخ حوزه علمیه قم)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چاپ اول، 1380، صص 314 – 313

7- همان، ص 319

8 و 9 – همان، صص 322 – 321

10- مفاخر اسلام، ج 12، صص 260 – 259

11- خاطرات آیت‌الله خاتم‌یزدی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چاپ اول، بهار 1381، ص 57

12- خاطرات آیت‌الله محمد یزدی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چاپ اول، 1380، صص166 و 169

13- نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، ص 84

14- مفاخر اسلام، ج 12، صص 257 – 256

15- چشم و چراغ مرجعیت (مصاحبه‌های ویژه مجله حوزه با شاگردان آیت‌الله بروجردی)، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، قم، چاپ اول، 1379، صص 44 – 43

16- خاطرات آیت‌الله خاتم‌یزدی، صص 59 – 58

17- ناگفته‌ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، ص48

18- چشم و چراغ مرجعیت، صص 240 – 239

19- منظورالاجداد، سیدمحمدحسین، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، شیرازه، تهران، چاپ اول، پاییز 1379، صص 463 – 462

20- مفاخر اسلام، ج 12، صص 261 – 260

21- خاطرات آیت‌الله خاتم‌یزدی، صص 59 – 58

22- خاطرات آیت‌الله محمد یزدی، ص 167

23- چشم و چراغ مرجعیت، ص 242

24- همان، ص 163

25- همان، ص 242

نوشته شده در شنبه 26 دی1388ساعت 1:23 توسط فرید مدرسی| آرشیو نظرات

۹۳/۱۰/۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
تمشک اوجی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی