بیاین به جای شعر یک توپ دارم قلقلیه به فرزندانمون این شعر رو یاد بدیم؛
یه دل دارم حیدریه
عاشقه مولا علیه
من این دل ونداشتم
از تو بهشت برداشتم
خدا بهم عیدی داد
عشق مولا علی داد
منبع: تلگرام
بیاین به جای شعر یک توپ دارم قلقلیه به فرزندانمون این شعر رو یاد بدیم؛
یه دل دارم حیدریه
عاشقه مولا علیه
من این دل ونداشتم
از تو بهشت برداشتم
خدا بهم عیدی داد
عشق مولا علی داد
منبع: تلگرام
کی این شعر رو یادشه؟؟؟
یه روز یه باغبونی ، یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میون باغچه مهربونی
می گفت سفر که رفتم یه روز و روزگاری
این بوته یاس من می مونه یادگاری
هر روز غروب عطر یاس تو کوچه ها می پیچید
میون کوچه باغا ، بوی خدا می پیچید
هر روز غروب عطر یاس تو کوچه ها می پیچید
میون کوچه باغا ، بوی خدا می پیچید
اونایی که نداشتن از خوبیا نشونه
دیدن که خوبی یاس ، باعث زشتیشونه
عابرای بی احساس پا گذاشتن روی یاس
ساقه هاشو شکستن آدمای ناسپاس
یاس جوون برگ اون ، تکیه زدش به دیوار
خواست بزنه جوونه ، اما سر اومد بهار
یه باغبون دیگه شبونه یاس رو برداشت
پنهون ز نامحرما تو باغ دیگه ای کاشت
هزار ساله کوچه ها پر میشه از عطر یاس
اما مکان اون گل مونده هنوز ناشناس
هزار ساله کوچه ها پر میشه از عطر یاس
اما مکان اون گل مونده هنوز ناشناس
پ.ن:
به قول یکی از دوستان، شاعر و خواننده هر دو ضد وحدت بودند :))
بهم گفت:
شما در مسیر حق، ملاکتون فقط این باشه که:
یک هیچ حرفی رو بدون دلیل نپذیرم
هیچ حرفی رو بدون دلیل رد نکنم
وقتی رسیدم با همون دلیل که حرف و سخنی، سخن اهل بیته، مطیع محضش باشم.
همین سه نکته
روزی درس اخلاق امروز بود که قسمت شما هم شد
میگم:
به نظرتون چی میشه یه آدم یه روز ی معنوی نصیب ش میشه.
مخصوصا روزی شرکت در یه مجلس یا جایی؟
میگه:
لطف اهل بیت در درجه اول
باز بودن در دل، به معنای خواست انسان، برای کسب معارف، در درجه دوم
و البته عمل به کارهای درست که باب دریافت توفیق های بعدی رو برای انسان باز میکنه
1.
ساعت 4 صبح روز یک شنبه ست .
دارم با یکی از دوست متدین که هم مقلد (کلمه ابداعی خودم) هستیم، چت میکنم.
یهو به یکی سمت از دیوار اتاق م خیره میشم.
یاد دو شب پیش می افتم.
کل دیوار اتاق و روی کمد ها پر از نوشته ست که با فونت درشت نوشتم.
اما اون سمت دیوار هم چنان خالی ه.
شاید بیشتر از 1.5 ساله که قصد دارم چیزی روش بنویسم اما چیزی به ذهنم نرسید.
تندی از جام پریدم و شروع کردم به نوشتن.
البته چند تا تیکه ش رو از خودم در آوردم.
2.
ساعت 9:30 جمعه شب بود.
تصمیم گرفتم به اندازه دو ایستگاه مترو پیاده برم.
مغازه ها بسته بود و ماشین هایی هم که گوشه خیابون پارک بود یا توشون کسی نبود یا اگه هم بود به خاطر سرما شیشه ماشین رو کشیده بودند بالا.
من از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم.
بلند بلند برای خودم می خوندم :
به عدد ماهیه قرمز ، عدد ماهی سفید، به عدد سالهای رفته، عدد سال جدید، به عدد هرکى تو دنیا پیرهن قرمز خرید ، به عدد درخت کاج و عدد درخت بید ...
که یهو دیدم یه نفری که توی ماشین پشت رول نشسته بود، سرش رو سمتم چرخوند.
لعنت، توی این سرما شیشه سمت شاگردش پایین بود تا نصفه. :|
رفتم پیاده روی اون سمت خیابون و دیگه بقیه ش رو زیر لبی میخوندم و کیف میکردم :))
و هی فکر م یکردم که میشه چه اعداد بزرگی دیگه ای رو گفت. به تعداد اعشار عدد نِپِر. به تعداد خط های موازی، به تعداد هم خط هایی که از یه نقطه عبور میکنند، به تعداد ستاره ها، به اندازه فاصله زمین تا خورشید ....
اصل شعر رو در ادامه مطلب گذاشتم.
خلاصه 17 ربیع الاول سال 93 برام روز خاصی بود.
3.
محرم سال 92، شب ها می رفتم حرم و وقتی بر میگشتم خونه همه جا خلوت و تاریک بود.
یه قسمتی به اندازه 500 متر رو باید از پیاده رو عریض رد میشدم که یه طرف ش درخت و جوی آب خیلی بزرگ بود (عین خیابون ولی عصر) یه طرف دیگه ش هم دیوارهای آجر سه سانتی بود که با دوربین کنترل میشد و پرنده هم اونجا پر نمیزد.
مداحی های دل خواه م رو با صدای بلند میخوندم.
کربلا خونمه از چی دل بکنم، حق دارم که بگم با تو هم وطن م.
بارون ه بارون، چشم های گریون. این شب ها گریه عادتم شده.
توی رویاشم، کربلا باشم، برای یکی دو ساعتم شده....
اونم چی سعی میکردم با صدای جواد مقدم بخونم.
و با حتی
به اذن و مدد خالق یکتا، به اذن نبی الله، به اذن علی عالی اعلا، به اذن همه ی عشق، خداوند حیا حضرت زهرا، ....
این یکی هم شور بود و با یه صای مردونه کلفتف باید تند تند خونده میشد.
بعد 2 3 هفته دیگه میتونستم نفس کشیدن م رو کنترل کنم و یه نفس و بدون تپق بخونم.
تا این که یه شب وسط خوندن یهو حس کردم یه سایه در در فاصله دو متری م رد میشه.
اوه مای گاد.
یه مرد سیاه پوش نسبتا سن دار بود.
از کجا پیداش شده بود؟ وسط اون پیاده رو یه پل داشت :|
معلوم نیست چقدر از راه رو شنونده بوده و دیده من کم نمیارم، خواست مثلا ازم جلو بزنه که متوجه حضورش بشم.
دیگه از اون به بعد نخوندم. حس خوندنم پرید. یه وقت هایی که هوس میکنم، ده بار پشت سرم رو چک میکنم در عین خوندن که کسی نباشه.
خلاصه این طور :)
پ.ن :
اصل دو شعری که من رو سر ذوق آورد:
یکی از دوستان مقیم لندن بود.
تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد.
راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی
گذشت و به مقصد رسیدیم .
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: آقا از شما ممنونم .
پرسیدم بابت چی ؟
گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم.
وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .
با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم .
فردا خدمت می رسیم!
میگفت وقتی این حرفو ازش شنیدم تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .
من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم.
" مردم را با عمل خود به اسلام دعوت کنیم نه با زور "
ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﮔﺮ "ﻧﻤﺎﺯ " ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻔﺮ، ﺫﻭﻕ ﻧﻤﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻧﺶ !
ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﮐﻌﺖ ﺁﺧﺮﺵ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﮐﯿﻒ ﻧﺪﺍﺷﺖ !
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ،
ﮐﻪ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻤﺶ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
"ﺧﻼﺹ " ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ...
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﭘﺎﻧﺘﻮﻣﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺩﺭﺱ ﺷﺎﺭﮊﺭ ﮔﻮﺷﯽ ...
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻣﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ،
ﮐﻪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ﻃﻼﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻠﻖ ﺍﯾﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﮑﺮ !!
ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺗﺮﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻓﻼﻥ ﻫﻤﮑﺎﺭ !
ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺴﺎﺏ !!
ﻧﻪ
ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ "ﻧﻤﺎﺯ " ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ "ﮐﺎﺭﻭﺍﺵ ﻗﻮﯼ " ﻣﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ ﺷﺴﺖ ﺍﺯ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ، ﻟﮑﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ، ﭘﻠﺸﺘﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ.
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ، ﻣﯽ ﺷﺪ " ﮐﯿﻤﯿﺎ " ﻭ ﻣﺲ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻃﻼ ...
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻣﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ،
ﻣﯽ ﺷﺪ ﭘﻞ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺍﺭﻭ، ﻣﯽ ﺷﺪ
ﻣﺮﻫﻢ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺭﻣﺎﻥ،ﻣﯽ ﺷﺪ ﺷﺎﻩ ﮐﻠﯿﺪ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﻣﯿﻌﺎﺩﮔﺎﻩ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ....
ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺳﺨﺎﻭﺩﺗﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ،
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ.
ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﻨﺖ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻭ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻢ،
"ﻧﻤﺎﺯ " ﺷﻮﺩ .... ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ !
نامه امام عصر علیه السلام به
شیخ مفید:
نامه ایی به برادر مستحکم ودوست
کامل شیخ مفیدابی عبدالله محمد
بن محمدبن نعمان که خداوندعزت
اورا بخاطرعهدی که بربندگانش
گرفته است ،پایدار گرداند،
...اگرچه محل زندگی ما تازمانی
که حکومت های ظالم پابرجاست
به خاطر مصلحت ما وشیعیانمان
دور است،اما
ما از اخبار شما اطلاع کاملی
داریم وهیچ یک از اتفاقاتی که
برای شما میافتد از ما مخفی
نمیماند ما از لغزش شما با خبر
هستیم از زمانی که بسیاری از
شما از روش گذشتگان صالحتان
دور شدید وعهد خدا را در تبعیت
از ما به دست فراموشی سپردید.
گویا نمیدانید که ما:
در رسیدگی به احوال شما کوتاهی
نمیکنیم وهمیشه به یادشما هستیم
اگر چنین نبود حوادث وبلایا شما
را احاطه میکردند و
دشمنان شما را نابود می کردند.
کتاب نامه ها وفرمایشات امام
عصرعلیه السلام ص١٣٨،١٣٩
أنَّ رَجُلاً قالَ لِلْحُسَیْنِ بنِ عَلِیٍّ - علیه السّلام - : اِجْلِسِ حَتْی نَتَناظَرَ فِی الدِّینِ فَقالَ: یا هذا اَنَا بَصِیرٌ بِدِینِی مَکشُوفٌ عَلی هُدایَ فَاِنْ کنْتَ جاهِلاً بِدِینِک فَاذْهَبْ وَاطْلُبْهُ، مالِی وَ لِلْمُماراةِ ... .
«بحار الأنوار، ج 2، ص 135»
مردی به امام حسین - علیه السّلام - گفت: بنشین تا با یکدیگر پیرامون مسائل دینی مناظره کنیم! امام فرمود: من به مسائل دینی بصیر و آگاهم و راه هدایت برایم روشن است و اگر تو جاهل و ناآگاهی برو و یاد بگیر. من کجا و جدل؟ و سپس افزود: شیطان است که آدمی را وسوسه می کند و می گوید، با مردم مباحثه و مناظره راه بینداز تا دیگران نپندارند که تو نادان و ضعیف هستی.
قال الامام الصادق - علیه السّلام - : لا یُماری فِی أیِّ حالٍ کانَ إلاّ مَنْ کانَ جاهِلاً بِنَفْسِهِ وَ بِغَیْرِهِ مَحرُوماً مِنْ حَقائِقِ الدِّینِ.
«بحار الأنوار، ج 2، ص 134»
امام صادق - علیه السّلام - فرمود: به جدل نخواهد پرداخت مگر کسی که نسبت به خود و دیگران جاهل باشد و (اهل جدل) از درک حقایق دینی محروم خواهد ماند.
عَنْ أمِیرِ الْمُؤْمِنینَ - علیه السّلام - قالَ: یا کمَیْل إیّاک وَ الْمِراءَ فَاِنَّک تُعْزیِ بِنَفْسِک السُّفَهاءَ إذا فَعَلْتَ وَ تُفْسِدُ الْاِخاءَ.
«بحار الأنوار، ج2، ص 139»
أمیرالمؤمنین - علیه السّلام - فرمود: ای کمیل! بپرهیز از جدل، زیرا با دست خود سفیهان را بر آن داشتی تا آزارت کنند و نیز (جدل) اخوت و دوستی را از میان می برد
عَنِ النَّبِیِّ - صلَی الله علیه و آله - قالَ: مَنْ تَرَک الْمِراءَ وَ هُوَ مُحِقٌّ بُنِیَ لَهُ بَیْتٌ فِی أعْلی الْجَنَّةِ وَ مَنْ تَرَک الْمِراءَ وَهُوَ مُبْطِلٌ یُبْنی لَهَ بَیْتٌ فِی رَبْضِ الْجَنَّةِ.
«بحار الأنوار، ج 2، ص 137»
پیامبر اکرم - صلَی الله علیه و آله - فرمود: کسی که جدل را ترک کند گرچه حق با او باشد در برترین جای بهشت،قصری برای وی ساخته می شود و کسی که مراء را ترک کند در حالی که حق با او نباشد، در آغاز بهشت قصری برایش بنا می گردد.
قال الامام الرضا - علیه السّلام - : لا تُمارِیَنَ الْعُلَماءَ فَیَرْفُضُوک وَ لا تُمارِیَنَّ السُّفَهاءِ فَیَجْهَلُوک.
«منیة المرید، ص 193»
امام رضا - علیه السّلام - فرمود: با علماء مراء و جدل مکن که تو را از پای درمی آورند و نیز با سفیهان مراء مکن که تورا به نادانی نسبت می دهند.
عَنِ النَّبِیِّ - صلَی الله علیه و آله - قالَ: لا یَسْتَکمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الْإیمانِ حَتّی یَدَعَ الْمِراءَ و إنْ کانَ مُحِقّاً.
«بحار الأنوار، ج 2، ص 137»
پیامبر اکرم - صلَی الله علیه و آله - فرمود: ایمان کسی کامل نمی گردد مگر آنکه مراء و جدل را ترک کند، گرچه حق با او باشد.