دیروز عصر رفتم پیش آسمان.
چند روزی که هی اس میداد که بدبهت شدیم و فلان.
اینها 4 تا روز اخیر رو رفتند شمال.
توی همین فاصله همسر پدرش، اومده کارهایی رو برای جدایی انجام داده.
و خب یه خونه 300 میلیونی بعد از تولد بچه شون به اسم ش کرده و اینا
الان اینا دهن شون آسفالت ه و پدرش قاطیه و اینا.
از یه طرف رفته بودند خواستگاری یه خانومی که شبیه مادرشون بود. خانومه وقتی ماجرا رو متوجه میشه میگه عمرا حاضر نیست یا کسی که طلاق گرفته ازدواج کنه و فقط با کسی ازدواج خواهد کرد که همسرش مرده و اینا
و خب اونها از این بابت هم تحت فشارند