تمشک اوجی

می نویسم پس هستم

می نویسم پس هستم

آخرین مطالب
پیوندها

۸۴ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۳:۲۶۱۵
آذر

Choir Master

Shared privately  -  1:37 AM
 
«کلا کتاب نهج الفصاحة ترجمه یک کتاب معروف اهل سنته و لذا حالش معلومه
ضمن اینکه خود اهل سنت این حدیثو به شدت کوبیدن که هم مضمونش شاذه، هم سندش مشکل داره
تازه اونا به اینکه راوی اصلی ابو موسی اشعری ه اشکال نگرفتن، و الا نزد شیعه دیگه واویلا میشه...»
 
با اقوامتان ارتباط داشته باشید، ولی با آنها همسایه نشوید. زیرا همسایگی بین شما کینه به وجود می‌آورد.
صلوا قراباتکم و لا تجاوروهم فإن الجوار یورث بینکم الضغائن.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)/ نهج الفصاحه/ حدیث 1843
تمشک اوجی
۰۶:۱۵۱۵
آذر

لیدی سین.ف

Shared publicly  -  3:27 AM
 
 

دوست داشتن بعضی آدمها 
مثل اشتباه بستن دکمه های پیراهن است،
تا به آخرش نرسی نمی فهمی که از همان اول اشتباه کرده ای!
-
 اوغوز آتای
تمشک اوجی
۰۴:۴۸۱۵
آذر

Hussain Al-Sadeq

Shared publicly  -  1:57 AM
 
 
 
از امام صادق(ع) سؤال شد:
یابن رسول‌الله مگر همه اهل بیت(ع) کشتی نجات نیستند، چرا می‌گویند"ان‌الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة" حسین(ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است. امام صادق(ع) فرمودند:
"کلنا سفن النجاة ولکن سفینة جدی الحسین أوسع وفی اللجج البحار أسرع"
همه ما اهل بیت کشتی‌های نجاتیم، ولی کشتی جدم حسین علیه السلام وسیع‌تر و در عبور از امواج سهمگین دریاها سریعتر است.


* بحار الانوار، ج ۲۶، ص ۳۲۲، حدیث ۱۴


● لطفا، خواهشا این کشتی نجات رو با تنگ نظریهای خودمون نسنجیم.
هی زور الکی نزنیم که بقیه رو پیاده از این کشتی جلوه بدیم.
امام حسین علیه السلام و شعائر حسینی و زیارت و پیاده اربعین و همه چیزهای مرتبط به اون، خیلی بزرگتر از اونی هستند که من و تو بخواهیم به نام خودمون مصادره اش کنیم.
خواهشا این کار رو نکنیم.
تمشک اوجی
۲۲:۳۹۱۴
آذر
 
کانه خوف ترین مربی بدنسازی دنیا بیاید بگوید جنمش را داری ، میخاهم بات کار کنم ،پایه ای؟
انصافن کیفور نمی شوی ؟ حال نمیکنی؟باخودت نمیگویی اوووووف! وه! واو! جنمش را دارم؟؟!! بعد هم محکم بزنی به تخت سینه ات بگویی بیا کار کن! حتمن! خیلی هم عالی!؟

انگارکن پایه ترین مربی عالم گفته :الست بربکم؟
رب..کم.. نگفته اله نگفته هیچ تعبیر دیگری...گفته مربی ات! یعنی آن به آن باتو کار میکند...توام گفته ای بلی ومحکم به تخت سینه ات کوبیده ای که شهدنا علی انفسنا...
...
دارد کار میکند اسم رب اش با ما به حکم امضای عهدمان. یادمان بیاید توی باشگاه ش هستیم. عهدمان با مربی را یادمان بیاید... بکوبیم به تخت سینه و این بار آگاهانه محکم بگوییم پایه ایم! 
تمشک اوجی
۲۲:۱۸۱۴
آذر

نرگس زن عباس

Shared publicly  -  1:35 AM
 
همین سه چهار روز پیش بود ،بغلش کردم..محکم. 
گفتمش خوب میشی فاطمه جان...چیزی نگفت. گفتم میری حرم حضرت عباس ردیف ردیف میشی...ازلحاظ روحی کمی به هم ریخته بود
..
نمی دونستم...نمی دونستم قراره امشب کل فامیل...
فقط دختر عمم نبود..دوست هم بودیم...همه حرفاشو به خودم میگفت... 
خبرشو اینجوری به ما دادن:
بعداز مغرب ،توی بین الحرمین...می افته رو زمین...
فاطمه ی من...
امشب... شب جمعه...کربلا،بین الحرمین...اشک امونم نمیده...
ما هنوز باورمون نشده... عمم امشب چادرمو گرفت و گفت نمیزارم اربعین بری...نمیزارم...
داغ جوون سخته..گرچه ما هنوز ام امیدواریم حضرت ابالفضل مرده زنده کنن..گرچه ما هنوز امیدواریم وقتی از مرز شلمچه تحویلش میگیریم.....آه...
رفقا ، برای آرامش دل مادر وپدرش لطفا دعا کنین...خواهش...
بی وفا فاطمه...
میگم بابا لباس مشکی نپوشیم توروخدا...لا اله الا الله..
خوش به حالش... عجب زمانو مکان دست به دست هم دادنو چطور به سعادت رسوندنش... خوش به حالش..
اشک امونم نمیده..........................فاطمه ی من ۲۵سالش بود امشب که آسمونی شد...........

میگفتن عربا وقتی داشتن میبردنش میگفتن هنیئا لک..مبروک...مبروک....
تمشک اوجی
۲۲:۱۰۱۴
آذر

gomnam binam

Shared publicly  -  2:02 AM
 
پارسال روز اربعین وایسادم تو صحن و هر هیاتی می اومد به هر ضرب و زوری شده از زیر طنابشون می رفتم تو (هر هیاتی که از بین الحرمین وارد صحن میشه، یه طناب بزرگ دور تا دورش رو چند نفر گرفتن و باقی اعضای هیات تو محدوده ی اون طناب سینه زنی می کنن و با همه وسایل میان تو و با همه وسایل از باند و میکروفن گرفته تا دوربین فیلم برداری و... میرن بیرون) بعد وقتی هیات به آخر صحن می رسید و می خواست خارج بشه و بره تو خیابون، از زیرش سریع می رفتم بیرون و دوباره میرفتم زیر طناب هیات بعدی.
خیلی صفا داشت، هیات های ترک و لبنانی و عراقی، عربستانی و یمنی و اروپایی و خیلی از کشورهای دیگه. دیدن نحوه عزاداری ملل مختلف از نزدیک و همراه شدن باهاشون تجربه بی نظیری بود. 
هر هیاتی یه جور عزاداری می کرد، لبنانی ها خیلی منظم و اما پر ابهت و با شعر قشنگ، اروپایی ها خیلی مظلومانه و کم صدا، ترک ها یه چیزی ما بین اروپایی ها و لبنانی ها، عراقی ها معمولا با شعرهایی که معلوم بود قدیمی ه.

اما از همه مجنون تر یه گروه بودن که خیلی آتیشی سینه می زدن، بهتره بگم به سر می زدن، وقتی وارد شدن بیشتر شون بی اختیار به زانو افتادن رو زمین. همه یک دست پیرهن سیاه و خاکی شده و کلاه و شال سیدی. معمولا وقتی هر چقدر شور سینه زنی ت بیشتر بشه کمتر می تونی گریه کنی اما این هیات به طرز مجنون واری سینه می زدن و در عین حال خیلی ناجور گریه می کردن. طوری که از وقتی اینا اومدن و رفتن کل ملت بدجور تحت تاثیر قرار گرفتن.
این هیات رو اصلا به خودم اجازه ندادم برم وسطشون، فقط ایستادم و نگاه کردم و مثل بقیه زار زدم که چرا دلم مثل اینا انقدر سوخته و شیدا نیست برای ارباب بی کفن...
تمشک اوجی
۲۱:۱۰۱۴
آذر
Mehregan Karimi
Dec 3, 2014
+
3
2
3
 
Reply
 
«ان دین الله لا یعرف بالرجال، بل بایة الحق، فاعرف الحق تعرف اهله، ان الحق احسن الحدیث، و الصادع به مجاهد...»
(وسائل الشیعه، ح27، ص135).
دین خدا با شخصیت ها شناخته نمی شود بلکه شناخت آن با نشانه ها و آیات حق است.
پس حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی. همانا حق نیکوترین کلام است و آن کس که آن را در می یابد و فاش می گوید مجاهد است...
تمشک اوجی
۲۱:۰۰۱۴
آذر
 
مردی نابینا زیر درختی نشسته بود! 
پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟» 
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌ 
سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟ 
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌برای چه می خندی؟ نابینا پاسخ داد:اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود. 
مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: 
«‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست.
تمشک اوجی
۲۰:۲۳۱۴
آذر


پنج تا فایل  با موضوع روش خدمت به اهل بیت(ع)

از آقای معاونیان


https://www.dropbox.com/s/atoqnbloxtetgvs/shab_1.mp3


https://www.dropbox.com/s/2s787ip45xttxx6/shab_2.mp3


https://www.dropbox.com/s/hsrr0ry558py74u/shab_3.mp3


https://www.dropbox.com/s/y3zgdlnc8m1hej3/shab_4.mp3


https://www.dropbox.com/s/0761n7rjy4jtyni/shab_5.mp3


تمشک اوجی
۱۸:۱۳۱۴
آذر


از نوکرا و ذاکرای ارباب میگفت:

دو ماه پیش خواهرم کربلا بود. میگفت تو صحن حضرت عباس ع بودیم مداح داشت روضه میخوند یه وقت دیدیم یه پیرمردی اومد از یقه اون مداح گرفت کشید پایین گفت عباس دروغ میگه ...عباس دروغ میگه

مداح آرومش کرد گفت چی شده گفت من بعد از 25 سال بچه دار شدم الان که 19 سالشه رفته تو کما با خودم گفتم درمون دردش عباسه
از اصفهان اومدم کربلا امروز زنگ زدن بهم گفتن بچت مرده...دروغ میگن که عباس حاجت میده.

خواهرش میگفت مجلس بهم ریخت ..

فرداش تو صحن حضرت عباس بودیم دیدیم پیرمرده پا برهنه اومد ..با خودمون گفتیم الان مداحو میزنه دوباره..
دیدیم اومد جلو چهار پایه که مداح روش واساده بود دستشو گرفت گفت بیا بغل ضریح بخون همه کسایی که دیروز بودنم باشن...میخوام بگم غلط کردم... (گریه میکرد و میگفت)

میگه همه رفتیم. مداح گفت حاجی چی شده ؟

گفت خانومم زنگ زد گفت چوون نمیذارن زنها تو غسالخونه برن التماس کردم گفتم 1 بار بچمو تو سرد خوونه ببینم...
میگه همین که کشو رو کشیدن بیرون دیدیم رو نایلون بخار نشسته سریع آوردنش بهش شوک دادن بعد از چند دقیقه به هوش اومد ..
پسرمون که اصلا تو قید و بند مذهب نبود تا نشست گفت بابای من کجاست؟
گفتم بابات کربلاست ...
گفت بهش زنگ بزن بگو زمانی که تو کما بودم 1 اقای قد بلندی اومد تو خوابم گفت ...پسرم بلند شو...
به بابات سلام برسون بگو...
آبروی من یک بار تو سرزمین کربلا رفته بود..
چرا دوباره آبروی منو بردی...برو بهش بگو عباس دروغ نمیگه..


طامز

تمشک اوجی